چرا نقاشی مونالیزا در تاریخ هنر اهمیت دارد؟

تابلوی مونالیزا که لبخند ژکوند هم معروف است، یکی از مهمترین آثار هنری تاریخ به شمار می‌رود. درباره این اثر بحث‌هایی زیادی درگرفته و برخی آن شاهکار تاریخ هنر می‌دانند و برخی نیز همچون سارتر معتقدند که این تابلو اهمیت خاصی ندارد. رویداد۲۴ با نگاه به نوشته‌های متفکران برجسته جهان تابلوی مونالیزا را بررسی کرده است.

رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «ابهام کامل‌ترین شکل بیان است. هیچکس، حتا تماشاگران دلشان نمی‌خواهد که همه‌چیز راحت گفته و تمام شود… چه‌طور می‌توانستیم از مونالیزا لذت ببریم اگر لئوناردو زیر تابلویش می‌نوشت: «این زن لبخند می‌زند چرا که چیزی را از معشوقه‌اش پنهان کرده است؟» استنلی کوبریک

«مونالیزا نوعی حضور است، یک معماست؛ و تجسدی از امر رازآلوده»؛ رولان بارت

مونالیزا معروف‌ترین تابلوی نقاشی در جهان است؛ شاهکاری که توسط لئوناردو داوینچی هنرمند بزرگ ایتالیایی خلق شده و در طی قرون متمادی توجه میلیون‌ها نفر را به خود جلب کرده است. اثری که نمونه بارز «هنر رنسانس» است و در طول پنج قرن متمادی موضوع بحث و تحلیل‌های بی‌شماری بوده است. مونالیزا را می‌توان شاهکار هنر رنسانس دانست که ایده‌آل‌های آن دوران را که عبارت بودند از «تعادل، هماهنگی و تقارن» در خود جای داده است.

مونالیزا کیست؟

داوینچی کار روی نقاشی مونالیزا را در سال ۱۵۰۳ در اوج دوران رنسانس در ایتالیا آغاز کرد و تا زمان مرگش روی آن کار می‌کرد. این نقاشی به سفارش «فرانچسکو دل ژوکوندو» تاجر ثروتمند اهل فلورانس به عنوان پرتره همسرش «لیزا دل ژوکوندو» کشیده شده است. از زندگی زنی که در تابلو ترسیم شده اطلاعاتی در دست نداریم جز اینکه وی زنی از طبقه تجار و صاحب ۵ فرزند بوده است. تابلوی مونالیزا بعد‌ها توسط فرانسیس اول پادشاه فرانسه خریداری شد و از آن زمان تا کنون بخشی از ثروت ملی کشور فرانسه است.

رازهای نقاشی مونالیزا

نقاشی مونالیزا در طول تاریخ خود تغییرات زیادی را پشت سر گذاشته است. به عنوان مثال، ابتدا بر سطح یک صفحه چوبی نقاشی شده بود، اما بعداً به سطح بوم منتقل شد. همچنین در طول سالیان متمادی بار‌ها بازسازی شده است. مهمترین ویژگی مونالیزا رازآلوده بودن آن است. مونالیزا در عین سادگی چنان رازآمیز است که بسیاری تلاش کرده‌اند امور پنهانی و عجیب و غریبی در آن پیدا کنند و در طول تاریخ هنر مدرن بیش از هر اثر دیگری در هنر‌های تجسمی موضوع تفاسیر و خوانش‌های متعدد بوده است.

بسیاری تلاش کرده‌اند معنای لبخند را رمزگشایی کنند و اغلب مورخان هنر معتقدند که این لبخند طیفی از احساسات، از شادی تا مالیخولیا را نشان می‌دهد. «لبخند ژوکوند» آنقدر نمادین و فراگیر شده که سراسر تاریخ هنر و فرهنگ عامه، مملو از تقلید‌ها و ارجاعات متعدد به آن است. لبخند مرموز مونالیزا به اندازه خود ابدیت رازآمیز است. به تعبیری می‌توان آن را بزرگترین معمای تاریخ هنر دانست.

شاید بتوان گفت سادگی و رازآلودگی توامان اصلی‌ترین دلیل ماندگاری مونالیزا است. آندره مالرو نویسنده و منتقد برجسته فرانسوی اشاره می‌کند که «مونالیزا حاصل نبوغی عظیم است؛ نبوغی که مانند تمام شاهکار‌های جهان در «سادگی» متجلی می‌شود.»

آنچه در نگاه نخست در تابلوی مونالیزا توجه ما را جلب می‌کند، حد حیرت‌انگیز زنده بودن لیزا در تابلو است. گویی که روح دارد و زنده است و در برابر چشمانمان تغییر حالت می‌دهد؛ لیزا در تابلو به گونه‌ای است که هیچگاه چهره‌اش را ثابت نمی‌بینیم. نگاه لیزا در این تابلو گاهی تمسخرآمیز و گاه غمگین به نظر می‌رسد.

به تعبیر ارنست گامبریچ نویسنده بزرگ تاریخ هنر «نقاشی‌های پیش از لئوناردو، به‌ویژه در آثار مازاتچو، کمی خشک و بی‌حالت و تقریبا بی‌جان به نظر می‌رسند. علت این مساله این است که آن‌ها آگاهانه تمام تلاش خود را می‌کردند تا اجزای بدن را عینا نسخه‌برداری کنند و کمتر به زنده بودن انسان‌های ترسیم‌شده در نقاشی توجه می‌کردند. در این تابلو‌ها گویی نقاش مدل خود را طلسم کرده و مانند آدم‌های داستان زیبای خفته در حالت انجماد نگه داشته است. هنرمندان مختلف به شیوه‌های گوناگون تلاش کردند این مشکل را رفع کنند که از میان آن‌ها تنها لئوناردو داوینچی بود که موفق شد بر این مشکل غلبه کند. لئوناردو علت این مشکل را ناشی از ترسیم خطوط دور و بر چهره و نمای کلی اثر به گونه‌ای قاطعانه و مشخص می‌دانست. بنابرین خود این نوع از ترسیم چهره را کنار گذاشت و به‌جای آن تکنیکی آفرید که امروزه آن را اسفوماتو می‌نامند. اسفوماتو یعنی اسلوب خفیف کردن تدریجی رنگ و نور که حالتی به تابلو می‌دهد که گویی اجسام در میان دود یا مه دیده می‌شوند. اسفوماتو اجازه می‌دهد شکل‌ها با یکدیگر در هم بیامیزند و با حالت محو و مه‌آلودی که به چهره‌ها می‌دهد، همواره چیز‌هایی را به تخیل مشاهده گر واگذار می‌کند.»

حالت کمال اسفوماتو در مونالیزا به کار رفته است. آنچه در نقاشی چهره بیشترین اهمیت را دارد و کیفیت و حال و هوای تابلو را معین می‌کند عبارت است از ترسیم گوشه‌های لب و چشم‌ها. لئوناردو در تابلوی مونالیزا همین دو قسمت را با آمیزش تدریجی آن‌ها با سایه‌ای خفیف، ناروشن و کدر کرده است. به همین دلیل است که چهره مونالیزا حالت پایداری ندارد و همواره حس و حالی مبهم و رازآلوده دارد.

عامل دیگری که به حس رازآلودگی در چهره مونالیزا دامن می‌زند ناهماهنگی قسمت‌های چپ و راست تابلو با یکدیگر است. در چشم‌انداز خیالی پس‌زمینه تابلو افق سمت چپ تابلو از افق سمنت راست پایین‌تر است. در نتیجه وقتی به سمت چپ چشم می‌دوزیم، مونالیزا تا حدی بلندتر و راست قامت‌تر از سمت راست به نظر می‌رسد و با تغییر جایگاه گویی چهره مونالیزا نیز تغییر می‌کند.

لئوناردو در نقاشی‌های خود احترام به طبیعت را با انحراف از آن استادانه درهم آمیخت. وی چهره یک انسان واقعی را کشید و با ایجاد ابهام آن را تحریف کرد. واقعیت و تخیل همزاد یکدیگر هستند و بدون یکدیگر وجود ندارند. ابهام چهره و خنده مرموز مونالیزا توام با بازنمایی واقعی چهره وی حضور دارند. همچنین بازنمایی طبیعت در دست‌های مونالیزا، آستین لباسش و چین و چروک‌های آن نیز با ظرافت و ریزه‌کاری ترسیم شده‌اند.

تفاسیری که متفکران و منتقدان مختلف از تابلوی مونالیزا کرده اند با هیچ اثر دیگری قابل قیاس نیست. نویسنده‌ای عرفان گرا مانند هرمان هسه معتقد بود چهره مونالیزا تجسد جوانی جاودان است و بدنش، که در پس زمینه تاریک تابلو فرورفته، عبارت است از حالت متضاد جوانی و جاودانگی. در مقابل، زیگموند فروید مونالیزا را بیانگر تمایلات جنسی لئوناردو داوینچی می‌دانست. کثرت خوانش‌هایی که از این تابلو شده بسیار فراگیر است و از تفاسیر فلسفی و دینی تا تفاسیر روانکاوانه، همه نوع نقدی را می‌توان درباره مونالیزا پیدا کرد و خواند.

والتر پاتر مقاله‌نویس و منتقد انگلیسی قرن نوزدهم بود که یکی از معروف‌ترین کتاب‌ها را در زمینه هنر و زیبایی‌شناسی دوران رنسانس نوشت. پاتر در کتاب خود نقاشی مونالیزا را به عنوان «شبحی واقعی‌تر از هرگونه شکل مادی» توصیف کرد؛ روحی که در طول سال‌ها و قرون در ذهن و ضمیر بشر باقی مانده و از گزند فراموشی کنار مانده است.

او می‌نویسد: «مونالیزا پرتره زنی است که از صخره‌هایی که در میانشان نشسته کهنسال‌تر است. او در همه چیز حضور دارد و همه چیز را می‌بیند.» از منظر پاتر، موفقیت داوینچی در ایجاد یک «اتمسفر نامشخص» در سراسر نقاشی است.

تفسیر فرویدی تابلوی مونالیزا

زیگموند فروید متفکر معروف آلمانی و پدر روانکاوی، نیز تفاسیری درباره مونالیزا نوشته است. او در کتاب معروفش با عنوان «داوینچی: روانکاوی یک نابغه» مونالیزا را از منظر روانکاوانه تحلیل کرده و می‌گوید «لبخند مرموز مونالیزا بیانگر امری در مورد وضعیت روانی خود داوینچی است.»

فروید پیشنهاد کرد که لبخند مونالیزا نشان‌دهنده میل جهانی انسان برای رضایت جنسی است. فروید در متن خود خاطرنشان کرد «دیدن لبخند معمایی مونالیزا او را تحت تاثیر قرار داده است و حسی از خرسندی به وی داده است. به زعم فروید، از آنجایی که خرسندی همواره نسبتی با ناخودآگاه و امیال سرکوب شده دارد، آن نوع رضایت و خرسندی که در چهره مونالیزا می‌بینیم نشانگر میل انسان‌ها به خرسندی و ارضای جنسی است.»

او همچنین با قرار دادن تابلوی مونالیزا در پس زمینه زندگی و دیگر آثار داوینچی، چهره مرموز مونالیزا را بیانگر سرشت مبهم میل جنسی او و ناشی از امیال همجنس‌خواهانه داوینچی می‌داند. از منظر فروید، داوینچی با احساس هویت جنسی خود دست و پنجه نرم می‌کرد و ابهام مونالیزا بیانگر آشفتگی درونی و هویتی اوست.

فروید علت جذابیت و ماندگاری مونالیزا را نیز وجود قسمی از امیال دوجنس‌گرایانه در همه انسان‌ها می‌داند. انسان‌ها بدون اینکه لزوما خود بدانند، دچار آشفتگی هویت جنسی هستند و زمانی که آن را در اثر هنری می‌بینند تحمل آشفتگی برایشان ساده‌تر می‌شود و دچار نوعی آرامش درونی می‌شوند.

نگاه مارسال پروست به نقاشی لبخند ژکوند

در میان اهالی ادبیات، «مارسل پروست» نویسنده برجسته فرانسوی از بزرگترین ستایشگران نقاشی مونالیزا بود. پروست مقاله‌ای درباره مونالیزا نوشته و آن را به عنوان یک شاهکار هنری ستود. پروست در مقاله خود مونالیزا را نمودی از «معمای زندگی انسان» می‌داند و با نوع نگارش منحصر به فرد خود، تجربه‌اش را از آن لحظه که این تابلو را برای نخستین بار دیده بود توصیف می‌کند. برای پروست لبخند «معمایی» مونالیزا آمیزه‌ای از «بدخواهی و شیرینی» توامان است که علاوه بر حالت رمز و راز، حس دسیسه را به مخاطب منتقل می‌کند.

پروست همچنین نقاشی مونالیزا را به دلیل عمق احساسی آن و بیان اموری جاودانه و جهانشمول درباره تجربه انسانی تحسین کرد و نوشت مونالیزا بیانگر «ماهیت وجود انسان، شادی‌ها و غم‌هایش، پیروزی‌ها و شکست‌هایش، آرزو‌ها و ناامیدی‌هایش» است.

انتقاد سارتر از مونالیزا

در میان متفکران و نویسندگان مختلف، کسانی هم هستند که نظر مثبتی به مونالیزا ندارند. ژان پل سارتر یکی از همین متفکران است. او مقاله‌ای به نام «چرا مونالیزا شاهکار نیست» نوشت و در آن استدلال کرد که به این نقاشی بیش از حد توجه شده و محبوبیت آن به دلیل «هاله‌ای از عرفان» است که اثر را احاطه کرده است.

سارتر نیز مانند پروست مقاله خود را با توصیف تجربه دیدن نقاشی مونالیزا برای اولین بار آغاز کرده و می‌گوید انتظار یک «شاهکار باشکوه» را داشته، اما از آنچه دیده ناامید شده است. وی مونالیزا را «خُرد، متوسط، بی‌قدرت و فاقد جسارت» توصیف کرد و برایش سوال بود چرا چنین اثری را در میان شاهکار‌های تاریخ هنر قرار می‌دهند.

از منظر سارتر مونالیزا نمادی از سطحی‌نگری در نقاشی است. سارتر استدلال می‌کند که نقاشی مونالیزا یک شاهکار نیست زیرا فاقد ویژگی‌هایی است که به اعتقاد او برای شاهکار بودن اثر هنری ضرورت دارد. شاهکار هنری از منظر سارتر باید «به شدت شخصی» باشد و چیزی را در مورد زندگی درونی هنرمند آشکار کند اما مونالیزا بیش از حد متعارف است و بیش از حد بر ظواهر بیرونی تمرکز دارد.

وی لبخند مونالیزا را «تکراری و کلیشه‌ای» می‌داند و آن را برای دادن نوعی حس «آرامش کاذب» به مخاطب مورد نقد قرار می‌دهد. لبخندی که از نگاه سارتر نوعی نقاب برای پوشاندن «آشفتگی درونی» که در زیر سطح آن قرار دارد، است.

تجاری سازی تابلوی مونالیزا

«اومبرتو اکو» نویسنده و فیلسوف ایتالیایی، موضعی در میان سارتر و پروست دارد. اکو معتقد است رابطه ما با اثر هنری همواره در وضعیت‌های اجتماعی و خارج از اختیار خودمان شکل می‌گیرد و در دورانی که این رابطه شکل تجاری و صنعتی به خود گرفته، نمی‌توان مونالیزا را به عنوان شاهکار دید و درک کرد.

وی در کتاب خود با عنوان «سفر در ابرواقعیت»، بازدید خود از موزه لوور پاریس را که در آن نقاشی مونالیزا را دید، توضیح داد و می‌گوید شهرت بیش از حد مونالیزا آن را به یک «فتیش فرهنگی» تبدیل کرده است و مردم بیشتر به سلفی گرفتن با این نقاشی علاقه‌مند هستند تا قدردانی از زیبایی آن. سخنی مشابه این سخن را «ونسان ونگوگ» پیشتر بیان کرده و گفته بود «مونالیزا معروف‌ترین نقاشی جهان است، با اینحال عده بسیار کمی آن را «می‌بینند»

اومبرتو اکو همچنین از شیوه تکثیر و تولید انبوه نقاشی مونالیزا انتقاد کرده و خاطرنشان می‌کند که نسخه‌های بی‌شماری از این نقاشی موجود است و مردم می‌توانند تی‌شرت، جاکلیدی و سایر سوغاتی‌های مونالیزا را خریداری کنند که این تجاری‌سازی ارزش هنری مونالیزا را تنزل داده می‌دهد. با این حال امبرتو اکو به زیبایی نقاشی مونالیزا اذعان داشت و آن را واجد کیفیتی رمزی و اسطوره‌ای خاص می‌دانست. اکو به ما پیشنهاد می‌کند که نقاشی مونالیزا را دوباره ببینیم و آن را در ورای تکثیر صنعتی و تجاری درک کنیم.

source

توسط mohtavaclick.ir