عضو گردان امام حسین (ع) بودم. چند وقت پیش باید میرفتیم ماموریت اما مادرم راضی نمیشد. نگران شهید شدنم بود. به مادرم گفتم: «مادر چی بهتر از شهید شدن. شهید شدن لیاقت میخواد».
خواهرم لیلا خیلی آدم ریزبینی بود. حرف که میزدی خوب دقت میکرد. گفت: «برای شهید شدن چیکار باید کرد؟».
گفتم: «آدم باید توی قلبش شهادت رو جا بده. دنبالش باشه».
بهش گفتم: «حاج قاسم وقتی دستش رو میگیره به ضریح و اینطور اشک میریزه، یعنی داره التماس میکنه. التماس میکنه برای شهادت».
لیلامونم انگار دنبال راه میگشت. به پدرم گفته بود: «کاش من پسر بودم. کاش منم میتونستم شهید بشم».
آخرشم رسید. راهش رو پیدا کرد. شد اولین شهید زنِ روستامون. خوش به سعادتش!
نویسنده: زینب کردستانی
راوی: زهرا صفری
انتهای خبر/ م
https://armanekerman.ir/vdchzmnzm23nkkd.tft2.html
armanekerman.ir/vdchzmnzm23nkkd.tft2.html
source