برای رفتن به گلزار شهدای کرمان و حضور در بین خیل زائران شهید حاج قاسم سلیمانی آماده می‌شود، او همچنان که هیجان زده است، با لبخندی دل‌نشین به مادرش می‌گوید؛ مادر من می‌خواهم شهید شوم.

مادر این شهید نوجوان می‌گوید؛ پس از این صحبت محمدامین حالم دگرگون شد، من هم حاضر شدم و باهم راهی گلزار شهدای کرمان شدیم، در مسیر محمد امین با سرعت بیش‌تری قدم برمی‌داشت و ناگهان از من جدا شد.

مادر میان اشک‌هایش لبخندی زد و گفت: «من بچه‌ها را به سختی بزرگ کردم ولی خوشحالم پسرم شهید شد.»

بعد از اینکه دست خط محمدامین را نشان‌مان داد که برای برادرش آیه «امن یجیب» نوشته بود ادامه داد: محمدامین همیشه عشق شهادت بود، من هم دوست داشتم به آرزویش برسد.

هر وقت صحبت از شهادت می‌شد به او می‌گفتم انشاالله به سن حبیب‌ابن‌مظاهر که رسیدی آن وقت شهید می‌شوی، اما فکر نمی‌کردم به این زودی پسرم شهید شود و من هم مادر شهید…

در حالی که با دستمال، اشکش را از گوشه چشمش پاک می‌کرد، آهی کشید و گفت: خیلی زود بود، اما راضی‌ام به رضای خدا.

نویسنده: اعظم رنجبر

انتهای خبر/ن

  https://armanekerman.ir/vdcirwaz5t1a5w2.cbct.html