به گزارش گروه فرهنگ و شهادت پایگاه خبری «راه آرمان»؛ میلاد پسرکی ده سال و دانش‌آموز بود یکی مانند دیگر شهدای دانش‌آموز که در فرهنگ شهادت شناور بوده…

راهِ خاکیِ جلویِ خانه چند روزی بعد از باران گِل شده بود. یک روز کلافه با گِلِ پاهایش آمد و گفت: «مامان برام دوچرخه نمی‌خری؟! این‌طوری کم‌تر گِلی می‌شم!»

و من دوباره بهانه‌ای تراشیدم.

هر روز به سالگرد حاج قاسم نزدیک‌تر می‌شدیم. او چندباری با معلمِ قرآنش رفته بود مزار حاج قاسم. از قول معلمش می‌گفت؛ «حاج قاسم هر حاجتی که داشته باشیم بهمون میده»

کمی این پا و آن پا کرد و دوباره گفت :«خب، حالا برام دوچرخه نمی‌خری؟!»

به خیالِ خام و کودکانه‌‌ا–ش خندیدیم و اشک جمع شده در چشمانش را دیدیم. مجبور شدم بگویم «نه مادرجان، پولش رو الان ندارم».

یک روز وقتی از مزار حاج قاسم برگشته بود، چشمانش برق عجیبی می‌زدند. آن روز مهمان داشتیم و میلاد که آمد، گفت: رفته پیش حاج قاسم.

با اشتیاق می‌گفت از حاج قاسم دوچرخه خواستم! مهمان‌مان چند روز بعد دوچرخه‌ش را آورد درِ خانه.

حالا که نیست هزار بار فیلمِ روزی که دوچرخه‌دار شد را مرور می‌کنم و با قهقهه و سرخوشیش می‌خندم و به حال خودم زار می‌زنم. آخر میلاد از همه‌ شادکام‌تر شد. سوارِ دوچرخه‌‌اش شد و پرواز کرد تا آسمان هفتم.

روایت مادر شهید میلاد شادکام

نویسنده:فاطمه موذنی

انتهای خبر/ پسند https://armanekerman.ir/vdcepn8zpjh8eni.b9bj.html


source

توسط mohtavaclick.ir