به گزارش گروه فرهنگ و شهادت پایگاه خبری «راه آرمان»؛ تنها دخترم بود. دو ساله بود که پدرش را از دست داد و با درد یتیمی بزرگ شد. 

 از آن روز هم که همسرش از داربست افتاد و کبدش مشکل پیدا کرد، پرستار تمام وقت همسرش شد.

سعیده سختی کشیده بود ۶ ماهِ تمام، رفت و آمدشان شده بود بیمارستان، درمانگاه و داروخانه. غصه داشت که همسرش خانه‌نشین شده است.

 بارها گفته بود برای شفایش دعا کنم، شاید هر کسی انتظار داشت لب به شکایت باز کند، من انتظار نداشتم، بعد از مرگ پدرش پروانه خانه من بود و حالا پروانه خانه خودش.

 

می‌دانستم دخترم محکم بار آمده، مدتی دلش گرفته بود، همسرش که بهتر شد، عازم مشهد شدیم و قبل از سالگرد حاجی برگشتیم، من رفتم راین سر خانه زندگی‌ام، سعیده هم ماند تا به همسر و زندگی‌اش برسد.

 

آن روز، روز مادر بود از صبح چند مرتبه زنگ زد و احوالم را پرسید، ساعت ۱۵:۱۵ دقیقه بود که باز شماره‌اش افتاد روی گوشی‌ام، قربون صدقه‌ام رفت، داشت حرف می‌زد، داشتم صدایش را می‌شنیدم، هنوز داشت نفس می‌کشید، هنوز سعیده را داشتم که صدای مهیبی شنیدم و دیگر صدایش نیامد.

📝راوی: رحیمه ملازاده

🥀شهیده سعیده شادکام

انتهای خبر/ س https://armanekerman.ir/vdcg3n9quak9t34.rpra.html


source

توسط mohtavaclick.ir