به گزارش پایگاه خبری «راه آرمان»؛ رو‌به‌رویم نشسته بود. لب‌هایش برایم قصه می‌گفت؛ صورتش را محکم و قوی نگه داشته بود اما من ته قلبش را می‌دیدم که چگونه آتش گرفته است.

 

خسته هم اگر بود از مهمان‌داری این روزها و دویدن‌های طولانی بین این بیمارستان و آن بیمارستان بود.

از این طرف شهر به آن طرف شهر، یک پسرش شهید شده بود و یک پسر دیگر جانباز…

 


 تک دخترش هم جانباز شده بود … 


می‌گفت میلاد همیشه دوست داشته مثل حاج قاسم انگشتر در دستش باشد.

 


 پول زیادی برای انگشتر خریدن نداشتیم، از مشهد برای‌مان چند انگشتر آوردند، یکی از همین‌ها را برای خودش برداشت.

 


بقیه را هم داد به ما…

 


مادر ساکت شده بود و به انگشترها نگاه می‌کرد، ندای محکمی در دلم می‌گفت میلاد به آرزویش رسیده بود…

 


از حاج قاسم انگشتر گرفته بود… 


 


🥀شهید میلاد شادکام


📝 راوی: هانیه باقری

انتهای خبر/ س


https://armanekerman.ir/vdcjymevvuqexyz.fsfu.html


source

توسط mohtavaclick.ir