راه آرمان»؛ شهید «محمود ساردوئینسب» بيست و ششم شهريور ۱۳۴۶، در روستای تنگوئيه از توابع شهرستان سيرجان به متولد شد.
وی تا سال چهارم متوسطه درس خواند، بهعنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. هفتم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد.
وصیتنامه شهید «محمود ساردوئینسب» را مرور میکنیم:
در سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۵ طی دو سفر به جبهه مسافرت کردم، ولی متاسفانه در این دو بار علاوه بر اینکه آدم نشدم بلکه خرابتر هم شدهام، البته عیب از جمال و صفای جبهه نبوده از خود من بوده که از فرصت استفاده نکرده و مصداق حدیث علیبنابیطالب قرار نگرفتهام.
امیدوارم روزی بشود که در حالت گلگون به سوی ذات ابدیت حرکت کرده باشم و در جوار حق تعالی از ملاقات خداوند سیراب شوم و هر چند که من خیلی با خدا فاصله دارم، آرزوی من در آن روز است که در حال مجرد بودن در آیندهای نزدیک به سوی خداوند پر کشیده و به قباد، یوسف، محمد برسم جنازهام را روی دستهای مردم بالا رود و این افتخاری است که شامل هر کس نمی شود و مهمتر از همه هر موقع که جنازهام بالا میرود دوستان و آشنایان خوشحال باشند زیرا واقعاً جای جشن و سرور است.
دوست دارم در شهادتم اگر شهید شدم مادرم بخندد و با صبر و بردباری خود بر درجاتم بیفزاید. با خنده خود مرا خوشحالتر کند و به حق که مادری آگاه در شهادت پسرش میخندد و شادی میکند نه گریه. دوست دارم در که مراسم ختم من در عوض گریه قرآن معنی شود زیرا تا موقعی که ما از قرآن چیزی ندانیم تلاوت آن اثر خالص خود را ندارد.
من برای همه چیز تحمل داشته ام اما در مورد ناله مادر و گریه خواهر توانم را از دست دادهام. بعضی اوقات به مظلومیت خواهرانم و دیگر خواهران شهدا گریه میکنم خواهر نعمت است که وجودش احتیاج به سپاس خداوند دارد و مادر نعمتی است که وجودش مسئولیت بسی عظیم دارد.
مادر مهربان است و بر اساس احساسات می اندیشد ولی بر اساس مصلحت، در مراسم عزایم کسی وارد نشود مگر بهخاطر خشنودی خداوند کسی وارد نشود مگر با رعایت حدود خداوند کسی وارد نشود مگر با حجاب کامل.
در روز دفن من دوست دارم که تمام اقوام بیایند و برای آخرین بار جسدم را نظاره کنند و ببینند که دیگر روح در آن نیست، اگر شما هم همان فکری که هم اکنون من میکنم میکردید هرگز برای شهید گریه نمیکردید هرگز از کسی خوف و ترسی نداشتید و هرگز دنبال دنیای مطلق نمیرفتید و هرگز خلاف انجام نمیدادید ولی افسوس که خود حتی این حالت را گاهی وقتها از دست میدهم و گناه میکنم لذا از مرگ میترسم در صورتی که در غیر صورت گناه، مشتاق هرگونه مرگی است.
گناه ترس میآورد گناه فکر خطا میآورد گناه ظلم میآفریند و گناه دنیا را برای دنیادوست مجلل میکند گناه انسان را پست میکند و فطرت انسان را میکشد. گناه…گناه…گناه…
منبع: نوید شاهد
انتهای خبر/ط https://armanekerman.ir/vdcay0n6e49nyy1.k5k4.html
armanekerman.ir/vdcay0n6e49nyy1.k5k4.html