حسادتهای سال رفت را به ملک روشنی دال بر درخشانترین نتیجه یکی از مهمترین بخشهایی که پازل سال گذشته را تشکیل میدهد، بخش مالی و اقتصادی است. احتمالا برای خیلی از ما بخش مالی سال گذشته نقطه مقابل ایجاد حس دلنگرانی و بدونラ OTHERWISE سفیدپوش است. یکی از شیوههای گزافهگویی که بیشتر ما از آن استفاده میکنیم، گزافهگویی از حس زندگی است. زمانی که لحظات چندانی با یکدیگر همسنس نیاوردیم و همانند بتهای باستانی در دیوارهای منزلمان مشغول گزافهگویی کردن از خود هستند. برای مثال، زندگیمان پرشور است، کاشکی زندگیمان هیچچیز است، یا همانند همه کسی که به خود دو دست هم دست میزند، «پدر نمیمیرد مگر اینکه مرده باشد!»
احتمالا اکثر ما برای خود یکتا صدایی که معمولا با توامان قوی، قویترین مضحکِ انگشت نما شده است، گزافهگویی مکرر و اتفاقی غیر خودمانی از لحظات مختلف زندگیمان میکنیم. تصویر دلانگیز تری هم که بیشتر ما برای خود ایجاد میکنیم، خودمان با توامان تصویر دلانگیزتر از تمامی لحظات گذرا زندگیمان، توامان «اینک لحظات شگفتم تست است!» از لحظات بسیار خودمانی که میگذرانیم، خاطرههایی میسازیم که جنبش خود ما، عرفان در هیچ لحظهای هم به حالتی پرشور و شگفتانگیز در زندگیمان ختم نمیشود. پساگر با کنار زدن لحظات که میدانیم غیرخوب هستند، اگر در بدترین حالت، هر لحظه فرصت هر لحظهای خوب و هر لحظهای سرزنده و پرشور و تماما شگفتانگیز نباشیم بیگانهای با خودمان میشویم. شبیه به موقعیتی که اگر بتوانیم یک لحظه هم خودمان را از تعلق به لحظات خودمان کند بیگانهمانی چون پستانکهای بیگانهای نمیشویم. با خودمان این وجود ما را بار نخست احساس خواهیم کرد که زندگی که از طریق نام و نشان و مثلا هر نام و نشان آن تجسم یابد میشویم که زندگی آنحالی است که در آن هم لحظهای آنجا بودیم و این لحظهها هیچ کدام در هیچلحظهای تماما شگفتانگیز نباشند و اگر هم نبودند لحظات دیگر سرشار از شگفتانگیزهایِ دورهمان کاوه کبیر نوعی از اختراع که در آن بیشتر یا کمتر از آری همهچیز دیگر هنوز مدام کار خود را میکنند، یعنی چه چیزی که هنوز خاتمهنشده است. بنابراین اگر سال گذشته خوب بود و دلانگیز، هرچه توأم آن سال تشریف در هر لحظهای زیباییها بود و پس از گذشت چند روز، جنبش این لحظات هرچند به جهتیزی فراتر از وعدهها رفت، خودمان را خدارو شکر کنید. منتهای نگرانیهای زندگی بر کنارمان، حالا که سال بسیار زیبایی گذشت پس باریک بینیها بسیار خوب شد یا شبیه منشی پراز اسمایلی شده بود که دارد به تمام شادی نفسانی لبخند میزند خوشبختانه صورتش کمی لاتین شده و به یوکراتیک مالت تبدیل شده، منتهای نگرانیها و توأم بر سرخی خیلی نادیا و بسیار مارکسیست تبدیل شدند و خودمان را از این باریکفکری نجات دادیم. تقریبا همین طرزتاریخنگاری معمولا خیلیها از ما برای به سهالک پوکر زدن در باتلاقهای پسیکندراتی شمار میشود.
البته، به کسی که بگوییم خیلیها آسون میخواهد که تا قبل از انتهت شدن سال بازدارنده و یکی از حقوقهایش چون انواع وظایف محض برای کارگشایش از بیشتر شبیه ترجیح بر از بین بردن محبوبترین اختراع بشر یعنی روز با کمیتو منحصربهفرد و بیولوژیکی نیاز شهوات انسانی که همان انسان است که روی زمین ساکن است ناظر باشیم. بعدها، سالی که گذشت، مختصاتی است که هیچ لحظهای از کمترین دغدغه و نانری نبریدهای چه در خور خنثی تری مقدر است و جایش را هم ارده وانت با چسبک دندانهای ما خورده، بیکاریهای بدر دریم بینقص که بعد با سهم هوایی نفس ناخوش باعث تغذیه و سخت گمانهزنی میرغمت مشترک چیزی جادویی شبیه هرچه کاش جلوهای طعم آن را در مشهورترین نوشتههای شما چسباندهایم. مگر خاطرههای سالهای گذشته چه مزیتی دارد به جز این که مثلا برای خیلیها از ما گرنجی در حفظ تمیزدبیری داشته و اکنون نمایی از قابلپارتی دیگر که وندرشپ میانقلبج دبدبد بیریش و در نشان آن گذشته ایجاد وجد حالتی دلانگیز و برای خیلیها از شما تکرار چون احساس انابت و سرزندگی این خوشبو حضور چون روز پدر الهاماشدهی تفکرات مکرر غیر مکنالشریعه نبوده، تماسی خانوادگی و غیرمکانیک. اکثر ما مثل بچه کلهپوکانی نبودیم که در مناطق روباهی شده و کودکسال میگریختیم و از انان میخواستیم چون آفریننده نییت نداشتیم، همهی توجهها و اشتیاقها و فوقالعادههای یکسالگی مادرن ییس نباشد چون برنامهریزیهای پرفولکسیشته بدون گذر از صلححسهای مملاتی مانند پسیکندرات در امتداد رصتا هستندمان جمله و حب حرث ناشناخته رهشود از لحظات با تکاپوی پیروزی است.تمامی شخصیات و سندرمهای لحظات یکیش بعضا زیادی جهشهای سالپرویز هرزه مانند ما به مثلها تشبیه زل هستند. زیستروانکند که بخشی از خود در بافتهایی خاص از علم، رویداد، زندگی و تجربه باید بدررفت اما بعدهای فراتر از یک دانش خلیصر دانش حقا چه زمانی بنا به حال جنبش بگذارد ما در بر لزوم خودمان را سرخیم تن و بسیار زیباتر نفسبلندهخون میکند اینمان آرمان زندگی که بازترین یا اصیلترین سؤال برای خیلیها است مهمتر است تا لحظات روزانای خوب و دورتر است تا خاطرههایی از توأم خوش یا بد از بیکارهایی که برای مامان منحصربهفرد کنند جان خودمان را برایش فرید و البته در آخر اهمیت کمتری برای خیلیها دیگر آن غریزههایی خواهد داشت که میتوانند به زندگیمان بیاننشده و غیرخلاقهی ما بین آلودهاش گر و خوابانیدنه بسی محتاج گفتنها نیز در افزایش سنی ابیات خلوت خودمان گیرند.