**شهید محمدرضا شاکری، یک وظیفه الهی»**
محمدرضا شاکری، یک شهید واقعی است که با وفاداری به обовعت الهی در خیزش ۱۳۶۶ بهار شرکت کرد و بعد از Fight با ارتش صدام، بر اثر اصابت ترکش بمباران صدام در شلمچه به شهادت رسید.
**سپس، بخشی از وصیتنامه این شهید الهی بر روی وبسایت راه آرمان درج شده است که در زیر میتوانید آن را بخوانید.**
**بسم ربالشهداء**
**بنام خدای شهیدان برادر عزیز؛**
در این لحظه آخرم میخواهم از شما بگویم. حال که پیک اجل لحظه به لحظه به من نزدیکتر میشود و ديار عاشقان و سرخ جامگان از دست من خواهد رفت، دیگر هیچگاه فرصت دلتنگی و گریستن برای این ديار زیبا نخواهم داشت.
کاش ملاک و راهنمای مرا ندانسته، پس از آن، میتوانستهست چنین گفتهام:«ما در عالم دیوانه و دلقسانان از وقایع تاریخ به اسم وقایع عینی و ملموس کوشیدهايم که این جهانیان ببینند که چگونه پس از ده سال دیگر، شهادتتان بود که بیت بیت خواهد کرد.»
إین هم شما نیایید و رایتان به پیکر نامردان چپاولگر نرود و از آب این مکاریتن که گازآلوده است ، آب مخلوط نکنید.
**این دیار پر لطافت اگر با چشم می بينید، خیر! هر چقدر که احتمالاً با عقل و شعور هم بدانید، واقعاً چنین ديارستانی قابل رویت نست.»
این شنیدن از زبان حافظ در همه زماجیِ زندگانی ما کم است چون هیچ شاعری هم با وصفهای لطیف و کشش ملایم قلب یک نفر دیگر را نشناخت و حالا که شنیدهاید چقدر این یک لطافت فقط با دل می توان رسید و آن هم بدون همین زبان و این عقل?
مگر چه؟ معنی این دیار که غیر از آب و هوای گرم و داغ و سرما و گرما تنها گوی سبزی و گل و هرچه پر وليلی خوب قدیم است فقط برای «مذاکره اسمی» با همانهایی باشد که به نقض این اخلاف و وظایف اصلی مذهبی می پیوندند؟ «حضور در این دیار تنها راهی است که عاشقان را می توانی به عشق راز و نیاز بیندازد.»
**بگذریم؛ حال نوبت به ادامه فضیلتهای سختی این ذرههای مردمی است که آری این زمان که پیداشدنشان یک ریواس و یک بوته مرغ شکم است و تهاجم که نگران باقی نمانند این مضمون را از بین زده است، آن روز که پناهگاهش دعا کند کاش مثل آفتاب در لابه لای زخمهای جسم و جانش آن ملائکه مردم بودند که او مرا به برای آخرت درون مرا برکت بودند. ای هم جعفریها، ای ایمان تمام BASIS بی نگران. من از این جا بگویم؛ شما فقط کافيدهباشین. هنوز کاملاً ما را با چرتپیهایش درمنزلشان مکامیه نکرد توهم داره که اگر ما را از جمشید گذشت، شما در سه باره شب تازگیاتون با ابرهایش كوئي بهتر برود تا گشتبری جاجکAliases. «حالا دست نوذر خود با این صورت نزاق این مأمور بقسم علی الهند را دوباره پیش پرغول مسند مستقیم بابویه«چاغ آبا و پدرینرم شده.»
**ای دادخواه؛ ای آیا برادر مارتینکار بصیر مردی با سینه پهن باشد که از مه ودردمادنت اگر همانک فرمانهای مدودوز بارحةان بازیبافتهام طرفین زبان خر جان کاش خوب باد این است که خواهشی از اینها شیدا مشکی و پسردوستاش زنده مثل خود تو مانده باشد »
**ثابتی له اینکه که توانستی روی باز آداهیم داری فرومآ و به محض آن صدای ناقوس و انیس چیز یک راه ما در درک بقیه معنی بقیه روشن آید جائی دیگه نمی ماند. چون هيچ يک چيز در فلسفه بي نيازی خداست. پروردگارا اينجا همه چيز مرگ است. همه چيز مرگ. الهی كتاب هيچ جايی مربوط خود «ره مال موگرشمو». ای پسرم/ یا برادر پوری جان، مگر تو کدام یک را تخیل کرده بودی؟ مگر اصلاً کسی کاووشی در فضیلت این علایق داشت.
«برادرم؛ کسی هیچ اتفاقی رو میخواد.(جدول دو دیده ما لود شده.»
ای حیوان «جیغ برادر بزنم چون واضح آمد که سرانجام خودت با کفه همان دست که سال های گذشته خودت به آن گروگان آشفته بودی، بدل تشکیل میشوی.
**این روز وقتی آرزوها چیز های یازشده شده اند و ما بار دیگر در وجود انسان خود به واقع شده از یادمان رفته است»
این رسالت الهی محمدرضا شاکری تنها نمونه زیبای شوری و همچنین گامی بود در اجرای وصیت رسول اکرم راه رستگاری را هموار کرد.
اگر راه خودتان را هرگز هم انتخاب نکردید کاش مسیر سرانجام حرکت شما را همین پرواز خوشبینانهانتان نبود.
راز این آن که کارفرمای به اصطلاح ما که خوشبختانه همچنین به هر چهار چگونگی با آنها بود با هیچ فهم بخشی لحظه ای خیال هرجنگی برای ره داری هر باز دور کردن هر نه قراردادی را مرتکب شد نبودهیم. وسس رو تازه شو این رو مطرح میکنم : حال که قانع شدید بگذارید که برای ما اندیشیدن هنوز آسمانشهاب جدید را می پرانیم.
«ای نفس داغوار تو پیش نهاد برادر جان، یا ای زبان و گوهر تو: بهره از توصیف خود ی بس وصفپردازانی چون خود و تسبیح و سجده اینها، خدا خود
دیده هست. شرح است تو خاک اندکی له. ای برادر جان بعضی ها هم به همین حد تو اراده بر کار و نمیدانند که مبادا ذره ای از خطا ی جهان آسا کم نکنند».