در عالم مغز و ذهن، باور سنتی بر این بود که حافظه ما در مغز ذخیره میشود، اما یافتههای جدید نشان میدهند که حافظه ممکن است در سراسر بدن نیز ذخیره شود. این ایده که حافظه ذخیره شده در مغز تنها یک بخش از حافظه کل است، در مرز جهان مغز و بدن قرار گرفته است.
ตาม گزارش سایکولوژی تودی، آزمایشهایی اخیر نشان میدهد که سلولهای غیرعصبی نیز توانایی یادگیری و ذخیره اطلاعات دارند. این سلولها میتوانند الگوهای شیمیایی را شناسایی کرده و خاطراتی مشابه سلولهای عصبی ایجاد کنند. همچنین، نتایج این مطالعه نشان میدهد که سلولهای بدن میتوانند با گذشت زمان احتمالاً از طریق تغییرات مولکولی یا بیوشیمیایی سازگار شده و اطلاعات را حفظ کنند.
این یافتهها بر گستردهتری برای فرآیندهای یادگیری و حافظه دلالت دارد. با وجود اینکه دادههای محدودی درباره نوع اطلاعات ذخیرهشده در سلولهای غیرعصبی وجود دارد، این نتایج سؤالات جدی را در مورد نقش بدن در تشکیل حافظه و ذهن مطرح میکنند. آیا این اطلاعات به پیچیدگی اطلاعات ذخیرهشده در مغز هستند؟ آیا این حافظه پایدار است یا گذرا؟
شواهد محدودی نشان میدهند که پیوند اعضا ممکن است منجر به تغییرات شناختی در گیرندگان شود. برخی از دریافتکنندگان، بهویژه افرادی که پیوند قلب دریافت کردهاند، گزارش دادهاند که ویژگیهای شخصیتی جدیدی را تجربه کردهاند که پیش از آن نداشتند. به نظر میرسد بخشی از اطلاعات اهداکننده به گیرنده منتقل شده است.
این تغییرات شخصیتی همچنین در حدود ۸۹٪ از همه دریافتکنندگان پیوند اعضا، از جمله کسانی که پیوند کبد و کلیه داشتهاند، مشاهده شده است و به نظر میرسد مشابه تغییرات مشاهدهشده در گیرندگان پیوند قلب باشد. فرض بر این است که این تغییرات ممکن است ناشی از انتقال «حافظه سلولی» باشد که به گیرندگان اجازه میدهد برخی از ویژگیهای شخصیتی اهداکنندگان خود را به دست آورند.
این ایده که ذهن و بدن درپی یکدیگر هستند و هر دو در تشکیل هویت ما نقشی اساسی ایفا میکنند، به ما امکان میدهد که به نقد و بازنگری در روشهای پیشنهادی برای حفظ ذهن و «خود» در بدنهای جدید بپردازیم. به عنوان مثال، اگر بتوانیم نقشه ارتباطات عصبی مغز را در یک ابررایانه قدرتمند بارگذاری کنیم، ممکن است بتوانیم زندگی صاحب مغز را روی یک پلتفرم دیجیتالی یا در واقعیت با انتقال این اطلاعات به یک بدن جدید ادامه دهیم.
با این حال، مشاهداتی مانند «توهم دست لاستیکی» و «احساس اندام خیالی» که در آن افراد دارای قطع عضو همچنان حضور اندام از دسترفته را احساس میکنند، نشان میدهد که بدن نقش اساسی در شکلگیری ذهن و شناخت دارد. بنابراین، آیا باید محدودیتهای مغز را در تعریف ذهن و هویت ما در نظر بگیریم؟ آیا این ایده که ذهن متجسد است و بدن همواره در بهروزرسانی آن نقش دارد، مانع انتقال ذهن و هویت ما به یک بدن جدید میشود؟