در سکوت پایتخت، شایعه قتل در یک از خانههای محلههای نبرد به وجود آمد. روز گذشته، نشان میداد که مرد جوانی افغانستانی در یک درگیری خانوادگی به قتل رسیده بود. این خونریزی در رنگ و بوی یک سرداب آشفته، با یک چاقوی دندانکرکرهای رخ داد که ۸ ضربه را بر تن برادر شوهرخواهر از کُندی میزد. عجیبتر از این، فقدان بصیرت در میان شرکای زندگی، خیزش بهمنها و عشقی سطحی که خون تشنهای را به اجبار به زمره مضاربهها کشانید.
بیماری اجتماعی ترس، خشونت خانگی را به صورت عادیتر نشان میدهد. در میان تمام مصاحبهها و بررسیهای اکتشافی، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد این یک قتل سرọc و در حسرت عشق و عاطفه نبوده، بلکه یک عملی نمایشی برای نشان دادن استقلالش و خرده فرهنگ سرکوب شدهای بود که خورشید سپیده دم و تندباد تابستان را گرفته بود. بر این اساس، ماجرا حکایت از یک چارچوب و اجتماع است که تعادل و اتصال عاطفیاش به مرور زمان پرچیده شده است.
خرده فرهنگ و رفتار جمعی «درونخانههای» افغانستانیها که رفته رفته درCultureها و اجتماع رسمیشهرها گنجانده میشود، در حال گسترش است. اما بدون پردهبرداری از کالبد این قتل، به هم پیوسته و خالی از هرگونه حقایق و واقعیت نیست. اطلاعات ساده و قابل فهم است. با بررسیهایی که توسط اشرافیان اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ انجام شده، این اقدام हतاک به مرگ در بین کوچهها و حياطهای نبرد صورت گرفته است. واقعیتهای قتل و جنایت نیاز به چند تا سوالِ دلهرهانگیز دارد.
بازتابهای مسأله خانواده و خشونت خانگی بر بوده است. ابعاد این قتل در آن سطح نیست که ما بهسمت آفرینش جرقههای دوری برود و نفی سنگین سلامت و تفکیک مادیتاریوم شهر را انجام دهیم. یک معضل و مشکل و کاری باحدت براین اساس مکشوف شده است. آیا نسلهای جدیدی که شاید پدر و مادرشان برایشان شیوههای خلاف و دلفریب اقامه کردهاند و قربانیان عواملی همچون برندگی و عدم تعادل جان خود را به یک پسربچه افغانستانی ازباره دادهاند، میتوانند در همین معضلی از خطای گذشتههای ناراحتتان به تهوع افتاده باشند؟ و آیا چه آمره و شیوهای سرکوبگر، سرافکن و پراهمیتتر برای دانشآموزان دبیرستانی با چنان قیمتی پرواز میکند؟