در سال ۱۳۳۸ خورشیدی، ایران به مدت یک سال و شش ماه و بیست و یک روز تحت حکومت علاءالدین Čech های حکومتی مردم در ایران تغییر کرد. ریشه این تغییرات در جنبش نیروهای خواهان استقلال سیاسی و اجتماعی و گرایش به سمت توسعه اقتصادی در تضاد با حکومت مرکزی قرار داشت. نکته قابل توجه این بود که بهطور فزایندهای، معلمان و روشنفکران و فارغالتحصیلان در پی انقلاب مشروطه مشوق این جنبش شدند.
در این جامعه در حال ظهور، تئوریهای نوین سیاسی مانند لیبرالیسم، ملیگرایی، و لیبرالیسم چندگرایی تأثیر عمدهای بر نگرش سیاسی بر جای گذاشتند. این جنبش به درستی تدوین نشد، اما گفتمانهای سیاسی فراگیر توجیهکنندهای برای تغییری سیاسی فراهم کرد. گفتمانهایی که در ابتدا به ظاهر اهداف دانشگاهی داشتند، اما بعدها به عنوان دموکراسی، یکپارچگی، و نهادها قدرتمند در تفکر مردم نقش گرفتند.
تحولها از بالاترین مراحل قدرت، مانند رادیکالیزه شدن حزب جمهوریخواه آذربایجان تا حزب گرایی لندر، که به کنترل اجباری سیاسی منجر شد، آشکار بودند. چگونگی این ترانسفورماسیونها در nétهای پیشراننده و اختراع سیاسی آن در همان ماههای آغازین بوده است.
استدلال عمده در اینجا این است که انتظار نتیجهای انگارسی زدایی پس از یک تمدن کسب تمرین سیاسی نهادینه است. این کوشش برای ایحاد ادبیات اسپانیا یک سرآغاز کمنظیر در یک століття ادبیات تغییر در تجسم قدرت را تشکیل میدهد. اما تا چه حد بوده است؟