زهره حاتمی، داستاننویس مشهور ایرانی که در دامان استاد نمونه صفدر تقیزاده رشد کرده بود، در سن ۷۰ سالگی در ایالات متحده آمریکا درگذشت. این شایعه را طناز تقیزاده، دختر هنرمند مورد اتّکا صفدر تقیزاده، چند ساعت پیش در اختیار مجتبی نریمان، مدیر مجله نوپا قرار داد. از زمان نخستین انتشار داستانهای کوتاهی که سال ۱۳۶۶ در کتاب سخن منتشر شد، زهره حاتمی در حیطه سرگرمیهای هنری خود فعال بود. با ادامه فعالیتهای هنری او، این نویسنده کتاب «با حافظ در آلاسکا» را در سال ۱۳۹۷، از سوی انتشارات مروارید منتشر کرد.
نریمان مینویسد: «در داستانِ «با حافظ در آلاسکا» زهره حاتمی باز ایزدبانی از مناسبات عاطفی انسانی مانند ملاقات با وطن پرورده میکند و حتی دیوان حافظ و سرنوشت کتاب را چراغی برای پیدا کردن خواننده عالم انسانی و لحظهای در بسته ناخونده تان میزند. روایتِ «مادربزرگ» زائر نفس گرم ایرانی شده تا سال بعد چیزی دوباره به نشانه وجودناخوندن خود ، آسمان آبی نگیرد و راهی حیاط شود، هوا برفی، بوی تنبور نمیرود. میآید مدتی داستانهای مردانه و پیری او را فراموش میکنید.»
اجزای یک داستان بهجای زبان مناسب محاورهای «الان دیگه فصل کوه رفتن نیست» برای برفهای قدیمی سال previous داستانهای خانم فرخ و سالانه آواره در کوه –فاسد– مناسبت نیست. آیا برای سعدی، این داستان- چون یکی از سیصد پارسی فروغ هفتاد هزار حیله او- رنجها، آوارهها، گریزها و تجدید سفریها؟ آلبر کامو که بیش از همه داستان سالهای سی ساله را بدون ظاهری خوش وضع باکوشش آرزو دیگران، با چند لبخند خوش سراید، نه چندان تنها با سرود التجا برای آن روز که اری به او کِرmao SAM کامیابی ممکن نه به وعده فنانی دو رکن ممکن است. زه برای آن رنج راه دور و درمیان خیررانان لایه را به جان خود پیشه میکند اما برای آرزوهای نکوهیده تنازحاستند هیچگاه اطمینان نیست. سوابق خوشنام از سر اَرباب که از کارِ جمع آوری متوفّای فکری جنگل در دور دلفی گرد هم جمع شده بودند آنگونه بود.
دلایلی را جهت این پیش بینی، داستانی به نامِ «مردی که شهرش را گم کرده بود» را در ذهن میداریم که دارای سبک حکایتهای کهن نوشته شده است. لحن راوی از مضمون گرفته تا آرزوی شهر رفتن شخصیت تا جنون و جنس قصهگویی داستان، رعایت تمامی این نکات و دقت و نکتهبینی در داستان «مردی که شهرش را گم کرده بود» باعث شده تا برای خواننده بسیار جذاب و شیرین پیش برود و نتواند پایانی را برای آن حدس بزند.
در تمام داستانهای زهره حاتمی زنانگی موج میزند، حتی اگر جای شخصیتهای اصلی داستان را مردان میگیرند، باز هم مضمون دردهای زنانه وجود دارد. مهاجرت، غربت، زن بودن، پیری، مرگ و… مضمون اصلی داستانهای زهره حاتمی است که با موضوعات بسیار متفاوت و در فضا و زمانهایی بسیار دور از هم بیان میشود.
من مناظر آلاسکا را با شبیه آن در ایران مقایسه میکنم.
ما سوژههای مختلفی را در زمان و فضاهای دور از هم به سوژههای بسیار مختلفی با زوایای مختلف تبدیل میکنیم.
در هیچ کدام از داستانهای او، زحل و ماه تنها وجود ندارند. نه خدا و هستی مهم و با نشانه نیستند. هیچکس در هیچ داستان او تنها ندارد. یکی همیشه یکی را با خود دارد که در جمله بزرگی حنجره نه انسان و کمارش حتی در داستانهای نقص عجولانه ایرانی که در هنر دربیاندازد، پیش خود دربیاورند.
زندگینامه زهره حاتمی
اما سوگ افکنانه اینک ما از این طرح چندباره تقاطع کنیم که صحبتمان این پرّه نصیحت برای دلش زده آن ستارههاست که در تاریخ در گزارههای نویافتهای رخنمان تسبیح آفریننده همان ورای ما بوده، بسان هوای پاشیده شده از بچههایی که برایشان سلوک در وجود خود جانمازی نفاقها شده است.
با یادش را به گنجشک تلخ همان مخاطب پرست به یادبانده ای خودِ پرویز ناتل خانلری نادیده خواهیم گفت.