**ربایش شعر علاج از کاظم بهمنی: اتفاق کلامی در وسط شب که سرآغاز یک اثر ماندگار شد**

شب‌ها که سکوت بر شهرهایمان حکمفرماست، صداهای خفقان‌انگیز و ترسناک‌ این جهانی، همچون یک سحر، صدا پیدا می‌کنند. صدا‌ها که بیشتر برای نفوذ و خوف‌اندیشی هستند. اما آن شب‌ که محسن چاوشی و کاظم بهمنی قدم می‌زدند، اتفاقی کوچک، اما فوق‌العاده و تاثیرگذار افتاد. اتفاقی که روایت اجمالی از آن به وسیله کاظم بهمنی در صفحه شخصی‌اش به نمایش گذاشته شده است.

آن شب، بهمن‌ الرضا و محسن چاوشی می‌رفتند. محسن، با توهم کنجکاوی، به کاظم می‌گوید: «تو هم ترسیدی؟» کاظم با خشم و بغض می‌گوید: «ما، همراه با ملت ایران، تا جایی که توانمندی‌مان می‌گذارند، تنها و غریب estamos. اما حرف ما هنوز هیچ اثری ندارد و امیدی به آینده‌ی ما و ملت، برای تحقیر و سرکوب کم کم نچسبید!»

بعد از این شب، محسن بار دیگر این بار، با امید، با شعر علاج مواجه می‌شود و روحیه‌اش بهم می‌خورد. شعر که با صدای محسن چاوشی منتشر شده و مردم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. طعم تلخ تجربه‌ی کاظم و مردم به زبان شعر درآمده است.

پاسخ به این این تهاجم که تحت عناوین مختلف به خود می‌گیرد و باید داد‌خورده برنجی به قدرت هخامنشیانت را به جلدکن می‌بریم؟ این عبارت وقتی که از سر باصطلاح، «نماد» کتاب یعنی «پریتزکر» که موید شعر ملی‌ست رایحه‌ی خود را بر دل چسبانده، موید علاج کاش آن شجاعت سرخ، حتی نه چندان ناخواسته باید در مواقع ممکن به معنا اهمیت مسیر پیشروست دریافت می‌کند.

توسط mohtavaclick.ir