نوید خواجه‌حسینی، پژوهشگر شهرساز

شهباز غفوری، عضو هیات مدیره جامعه مهندسان شهرساز؛ در جایگاه  یک شهرساز سیستم‌محور، در یادداشت تحلیلی اخیر خود با عنوان «بحران جمعیتی و شهری ایران؛ آسیب‌های اقتصادی، اجتماعی و راهکارهای ضروری»، حضور چند میلیونی اتباع افغانستان در ایران را نه صرفاً یک مسئله مهاجرتی، بلکه «بحرانی ساختاری با پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و امنیتی» معرفی می‌کند. در این یادداشت، او با استفاده از داده‌های اقتصادی، تحلیل فشار بر یارانه‌ها، و تغییرات بافت شهری، تصویری نگران‌کننده از فرسایش عدالت بازتوزیعی و بی‌ثباتی طبقات فرودست ایرانی ارائه می‌دهد.

دیدگاه غفوری آن است که: «حداقل ۳.۳ میلیون تبعه افغان در ایران زندگی می‌کنند، که بر مبنای مصرف خدمات پایه همچون یارانه غذا، انرژی، درمان، و آموزش، سالانه بیش از ۶۴۹ هزار میلیارد تومان هزینه به دولت تحمیل می‌کنند». او این عدد را بر اساس میانگین سرانه ۷۰۰ دلار در سال و متوسط بعد خانوار حدود ۵ نفر برآورد کرده است. اگرچه این محاسبه تخمینی است، اما با برآوردهای بین‌المللی و داده‌های یارانه‌ای در ایران تطابق دارد. نکته کلیدی در استدلال غفوری آن است که این هزینه‌ها بدون مشارکت کامل مهاجران در نظام مالیاتی یا بیمه‌ای وارد سیستم شده و «نابرابری بار خدمات عمومی را به ضرر شهروندان قانونی افزایش داده است».

در بخشی دیگر، غفوری هشدار می‌دهد که این وضعیت فقط یک بحران اقتصادی نیست بلکه «احساس بی‌تعلقی، اضطراب عمومی و نارضایتی سیستماتیک» را در میان طبقات فرودست و آسیب‌پذیر تقویت می‌کند؛ شهروندانی که خود درگیر بحران معیشتی‌اند، اکنون با «رقابت بر سر منابع اندک» و «فشار مضاعف بر فضاهای مسکونی، زیرساخت شهری و بازار کار» مواجه‌اند.
این لحن تحلیلی را می‌توان در قیاس با منتقدان مهاجرت در غرب، همچون اریک زمور در فرانسه، تیلو زاراتسین در آلمان، و پاتریک بیوکنن در آمریکا قرار داد. زمور در کتاب معروف خود «فرانسه را کشتند» می‌نویسد: «مهاجرت تهاجمی نه‌تنها اقتصاد را دچار فشار کرده، بلکه روح ملت را تضعیف نموده است.» زاراتسین در آلمان، با رویکرد آماری مشابه با غفوری، مهاجرت مسلمانان را عامل «تضعیف بهره‌وری اقتصادی و زوال نظم فرهنگی» می‌داند و در کتاب جنجالی‌اش «آلمان خود را نابود می‌کند» بر همین مضمون تأکید می‌کند. پاتریک بیوکنن نیز در آمریکا مهاجرت را «ابزار مهندسی جمعیتی بالادستی‌ها» توصیف کرده و آن را تهدیدی برای نظم دولت-ملت می‌داند.

تفاوت غفوری با این منتقدان در آن است که او از چارچوب نژادی یا تمدنی برای تحلیل استفاده نمی‌کند. نگاهش ساختارمحور و انسانی است: مهاجر نه دشمن فرهنگی، بلکه عامل فشار بر سیستمی است که خود برای شهروندانش ناکافی است. او می‌نویسد: «ایران در دوره‌ای از فروپاشی ساختارهای بازتوزیع قرار دارد؛ حضور گسترده مهاجران بدون برنامه، این فروپاشی را سرعت می‌بخشد.» در حالی که بسیاری از منتقدان غربی با زبان هراس از «دیگری» سخن می‌گویند، غفوری از نابرابری فضایی و تحلیل عدالت شهری دفاع می‌کند.

این مقایسه نشان می‌دهد که اگرچه زبان هشدارآمیز غفوری به عنوان یک صاحب‌نظر و شهروند ایرانی گاه از چارچوب تحلیل فاصله می‌گیرد، اما درون‌مایه‌ی استدلال‌های او نه تنها در سطح بین‌المللی مسبوق به سابقه است، بلکه از حیث استدلال اقتصادی و برنامه‌ریزی سرزمینی، استوارتر از گفتمان‌های مهاجرستیز در اروپا، استرالیا و آمریکا است. غفوری خواهان اخراج دسته‌جمعی مهاجران نیست، بلکه اصرار دارد که «بدون ظرفیت‌سازی، بازمهندسی بازتوزیع و کنترل ساختاری، حتی شهروند ایرانی نیز در این آشفتگی خواهد سوخت».

در این میان، نکته‌ای مهم‌تر نیز مطرح می‌شود که غفوری آن را تلویحاً و با آثار عملی‌اش یادآور می‌شود: تفاوت بنیادین میان مدل مهاجرت‌پذیری در ایران و کشورهای توسعه‌یافته. در کشورهای اروپایی و ایالات متحده، پذیرش مهاجران معمولاً بر اساس ساختارهای قانونی دقیق مانند ویزای نیروی کار متخصص *Skilled Worker، پیشنهاد شغلی *Job Offer, یا مجوز کار *Work Permit انجام می‌شود؛ سازوکاری که در آن تنها افرادی وارد کشور مقصد می‌شوند که پیش‌تر توسط کشور مبدا آموزش دیده و برای‌شان هزینه شده، و در مقصد نیز بلافاصله وارد فرآیند مالیات‌دهی و مشارکت اقتصادی می‌شوند. به بیان دیگر، کشورهای غربی مهاجری را می‌پذیرند که پیشاپیش دارای «ارزش افزوده» قابل سنجش برای نظام تولید است.

اما در ایران، میلیون‌ها تبعه افغانستان؛ اعم از قانونی و غیرقانونی، به شکل غیرهدفمند وارد چرخه مصرف خدمات یارانه‌ای شده‌اند، از آموزش رایگان، خدمات درمانی، و امنیت اجتماعی بهره‌مند شده‌اند، و در موارد متعددی فرصت تحصیلی و شغلی را از ایرانیانی گرفته‌اند که خود در طبقات محروم جای دارند.

به تعبیر غفوری، «ما هم آموزش می‌دهیم، هم یارانه می‌دهیم، هم فرصت‌های محدود اشتغال و مسکن را در اختیار می‌گذاریم، بدون آنکه تعهدی ساختاری از طرف مقابل دریافت کنیم.» این تفاوت مدل مهاجرتی، بحران موجود در ایران را نه‌فقط انسانی‌تر، بلکه پیچیده‌تر از آنچه در غرب دیده می‌شود می‌سازد.

در جهانی که بحران مهاجرت به یک موضوع ساختاری بدل شده، نگاه‌هایی مانند غفوری نباید حذف یا تکفیر شوند، بلکه باید به‌سادگی در دستور کار مسئولان قرار گیرند. آنچه اهمیت دارد، تداوم نقد مسئولانه و توازن میان سیاست مهاجرپذیری و عدالت اجتماعی است؛ توازنی که بسیاری از دولت‌های غربی نیز در ساختارهای خود رعایت نمی‌کنند، حتی اگر در زبان رسمی خود از حقوق بشر سخن بگویند.

source

توسط mohtavaclick.ir