فرارو- تیموتی هاپر، کارشناس ارشد روابط بین الملل دانشگاه آمریکا و عضو ارشد نشریه میدل ایست مانیتور
به گزارش فرارو به نقل از میدل ایست مانیتور، در ماههای پایانی سال ۲۰۲۵، عرصه سیاسی خاورمیانه بار دیگر شاهد جانگرفتن ایدهای کهنه شد؛ ایدهای که تجربه شکستهای پیاپی را دارد: « تغییر ساختار قدرت در ایران از مسیر فشار خارجی بهویژه از طریق مداخله نظامی.»
پس از وقوع درگیری مستقیم میان ایران و ایالات متحده و اسرائیل، بار دیگر موضوع دخالت خارجی در ایران به کانون توجه رسانهها و محافل سیاسی غرب بازگشته است؛ این در حالی است که نه تجربیات گذشته در منطقه از عراق و لیبی تا افغانستان و نه ارزیابی کارشناسان، هیچکدام افقی روشن برای این سیاست ترسیم نمیکنند. این گزارش با رویکردی مستند و تحلیلی، ابعاد شکستها، تناقضها و پیامدهای راهبرد تغییر ساختار قدرت در قبال ایران را به دقت واکاوی میکند.
فشار خارجی؛ نسخهای شکستخورده
سیاست تغییر ساختار قدرت در ایران همواره بر این فرض بنا شده که فشار خارجی میتواند ساختار سیاسی ایران را به سرعت متلاشی کند. با این حال، واقعیت آن است که نظام سیاسی ایران، شبکهای پیچیده از نهادهای دفاعی، اطلاعاتی و ظرفیتهای بسیج اجتماعی ایجاد کرده که توانایی واکنش سازمانیافته در برابر سناریوهای فشار اقتصادی، نظامی و سیاسی شدید را دارند. برخلاف تصور رایج، اعتراضات داخلی یا نارضایتی اجتماعی لزوماً به معنای آمادگی جامعه برای پذیرش دخالت خارجی نیست. تجربه نشان داده که در بسیاری از موارد، فشار بیرونی نهتنها به تضعیف قدرت منجر نشده، بلکه به تقویت انسجام داخلی حکومت و رشد گرایشهای ملیگرایانه انجامیده است.
این سیاست که ایالات متحده و متحدانش از دهه ۱۹۸۰ تاکنون در قالبهای گوناگون پیگیری کردهاند، نهتنها در قبال ایران بیثمر بوده، بلکه در سایر کشورها نیز عمدتاً به بیثباتی و آشوب انجامیده و کمتر به تحول سیاسی پایدار منجر شده است. تجربههایی همچون لیبی و ونزوئلا بهروشنی نشان میدهد که اتکا به فشار خارجی، بدون وجود اجماع و انسجام داخلی، نتیجهای جز هرجومرج و بیثباتی در پی نخواهد داشت. در مورد ایران نیز، حاکمیت ریشه در پیوندهای اجتماعی و انسجام ایدئولوژیک دارد؛ از همین رو، هرگونه تلاشی برای تحمیل تغییر از بیرون همواره با شکست روبرو بوده است. اصرار بر تداوم این سیاست تاریخمصرفگذشته، نه نشانه وجود راهحل، بلکه بیانگر فقر راهبردی در سیاست خارجی غرب است.
تحریم و تهدید؛ نسخههای شکستخورده برای تغییر در ایران
سیاستهایی همچون اعمال تحریمهای سنگین یا تهدید به اقدام نظامی، نهتنها موجب تضعیف حکومت ایران نشدهاند، بلکه با تشدید بحران معیشتی و فرسایش نهادهای مدنی، در عمل نتایجی معکوس به همراه داشتهاند. آنچه در ظاهر حمایت از آزادی معرفی میشود، عملاً زمینهساز فروپاشی اجتماعی و اقتصادی شده است.
تجربه عراق بهروشنی ثابت کرد که سرنگونی حکومت بدون وجود ساختار جایگزین، نه نظم، بلکه هرجومرج و بیثباتی به دنبال دارد. تحرکات اخیر خارجی علیه ایران نیز یادآور سناریوهای گذشته در لیبی و سوریه است؛ کشورهایی که تغییر شتابزده قدرت در آنها، نه ثبات بلکه بیثباتی و بحرانهای بلندمدت به ارمغان آورد. مداخلات فاقد برنامهریزی و چشمانداز روشن، بهجای بازسازی، زمینهساز بینظمی سازمانیافته شدهاند که پیامدهای آن همچنان دامنگیر منطقه است.
برخلاف برداشت برخی محافل غربی، جمهوری اسلامی صرفاً یک ساختار سیاسی نیست؛ بلکه در تار و پود نهادهای دینی، نظامی و ایدئولوژیک کشور تنیده شده و بخش مهمی از هویت دولت ایرانی را تشکیل میدهد. از همین رو، تلاش برای تغییر قدرت، نه به آزادی و ثبات، بلکه به بازتولید چرخه خشونت ساختاری و بیثباتی منجر خواهد شد.
خطای محاسباتی غرب؛ چرا سناریوی فروپاشی تکرار نمیشود؟
یکی از اساسیترین خطاهای محاسباتی در مواجهه با ایران، چشمپوشی از توانایی نظام برای تطبیق و سازگاری با فشارهای داخلی و خارجی است. با وجود تشدید بحرانهای اقتصادی، نظام حاکم موفق شده است با ایجاد بازتنظیمهای درونی و بهرهگیری از روایتهای دینی و ملیگرایانه، موقعیت خود را حفظ کند. آنچه گاه به عنوان شکاف میان دولت و جامعه تفسیر میشود، در واقع میتواند بازتاب روند مذاکره و چانهزنی باشد؛ فرآیندی که در بسیاری از جوامع در حال گذار مشاهده میشود. ساختارهای ایدئولوژیک و نظامی ایران، نهتنها در شرایط بحرانی قادر به دفاع از خود هستند، بلکه توانایی بازتولید و تقویت مشروعیت نظام را نیز در اختیار دارند.
شواهد تجربی بهروشنی نشان میدهد که تلاش برای تغییر قدرت از طریق فشار خارجی به ندرت به استقرار دموکراسی انجامیده و در اغلب موارد، زمینه را برای قدرتگیری جریانهای تندروتر و گسترش بیثباتی فراهم کرده است. در مورد ایران با توجه به تنوع قومی و مذهبی و جایگاه ژئوپلیتیکی حساس این کشور چنین سناریویی میتواند پیامدهایی فاجعهبار در پی داشته باشد. ظهور گروههای افراطی، تشدید خشونت و شکلگیری موجهای جدید مهاجرت، تنها بخشی از پیامدهای یک وضعیت بیبرنامه و آشفته خواهد بود.
خروج شتابزده ایالات متحده از افغانستان و بازگشت طالبان، هشداری جدی نسبت به پیامدهای غیرقابل پیشبینی سیاست تغییر رژیم به شمار میرود؛ وضعیتی که در آن، خلأ قدرت توسط گروههای ایدئولوژیک مسلح پُر شد و مسیر دموکراسی برای سالها به تعویق افتاد. بنابراین، هرگونه ایده برای تغییر بیرونی نهتنها راه را برای دموکراسی هموار نمیکند، بلکه افق تحقق آن را بیش از پیش تیره و دور از دسترس خواهد ساخت.
تحولات سال ۲۰۲۵ نشان داد که علیرغم اعمال فشارهای بیسابقه، ایران نهتنها توانسته ساختار خود را حفظ کند، بلکه در برخی عرصهها، سیاستها و موقعیت امنیتی خود را بازتعریف کرده و نقش منطقهای خود را بازیابی کند. این واقعیت، تردیدهای جدی نسبت به ادعاهای مطرحشده را ایجاد میکند.
در این میان، هزینههای انسانی ناشی از چنین مداخلاتی همواره بسیار فراتر از برآوردهای اولیه بوده است. تنها در سالهای ابتدایی جنگ عراق، بیش از پانصد هزار غیرنظامی جان باختند یا ناچار به ترک خانههای خود شدند. در افغانستان نیز، پروژه شکستخورده دولتسازی به جایی رسید که پس از دو دهه حضور نظامی غرب، تمامی ساختارهای دولتی ظرف چند هفته فروپاشید. تکرار این روند در ایران؛ کشوری با ساختار سیاسی و اجتماعی بهمراتب پیچیدهتر و جایگاهی عمیقتر در معادلات منطقهای نهتنها غیرعقلانی به نظر میرسد، بلکه نشاندهنده ناتوانی سیاستگذاران در عبرت گرفتن از تجربههای تاریخی گذشته است.
دیپلماسی؛ مسیر عقلانی غرب برای مواجهه با ایران
تداوم سیاستهای مبتنی بر فشار و اجبار برای تغییر ساختار قدرت در ایران، نهتنها بینتیجه بوده، بلکه به خودی خود به منبع جدیدی برای بیثباتی منطقه تبدیل شده است. چنین رویکردهایی نه امنیت به ارمغان میآورد و نه توسعه؛ برعکس، مجموعهای از سیاستهای مبتنی بر گفتوگو و دیپلماسی مسیر عقلانیتر و مؤثرتری را پیش روی غرب قرار میدهد. تا زمانی که سیاستگذاران غربی از وسوسه راهحلهای سریع و نظامی دست نکشند، هرگونه مداخلهای صرفاً به بازتولید همان بحرانهای آشنای خاورمیانه خواهد انجامید.
در شرایطی که جهان بهسوی شکلگیری نظمی چندقطبی پیش میرود، ادامه سیاستهای مبتنی بر زور و بیاعتنایی به اصل حاکمیت ملی کشورها، با واکنش و مقاومت فزاینده قدرتهای نوظهور مواجه خواهد شد. کشورهایی مانند چین، روسیه و حتی برخی دولتهای عربی، تمایل چندانی به همراهی با پروژههای تقابلی علیه ایران از خود نشان نمیدهند. این روند، ایالات متحده را در موقعیتی ژئوپلیتیک منزوی قرار میدهد؛ آن هم در زمانی که همکاریهای چندجانبه برای مدیریت بحرانهای جهانی بیش از هر دوره دیگری ضرورت یافته است. در چنین شرایطی، راهبردی عقلانی نه در حذف قدرت، بلکه در پیگیری تعامل هدفمند و تدریجی برای ایجاد تغییرات داخلی در ایران نهفته است.
شواهد و تجربیات گذشته بهروشنی نشان میدهد که سیاست تغییر قدرت در ایران چه با اعمال تحریمهای فلجکننده و چه با تهدید نظامی سیاستی ناکارآمد، پرهزینه و بهشدت پرمخاطره برای منطقه بهشمار میرود. ساختار قدرت در ایران همچنان ثبات خود را حفظ کرده و در مقابل، جامعه بینالمللی امروز بیش از هر زمان دیگری به هزینههای واقعی رویکردهای مداخلهگرایانه پی برده است.
source