او تا سال چهارم متوسطه درس خواند، به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. هفتم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد.
وصیتنامه شهید «محمود ساردوئینسب» را میخوانیم.
در سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۵ طی دو سفر به جبهه مسافرت نمودم، ولی متأسفانه در این دو مرتبه علاوه بر اینکه آدم نشدم بلکه خرابتر هم شدهام، البته عیب از جمال و صفای جبهه نبوده از خود من بوده که از فرصت استفاده نکرده و مصداق حدیث علیبنابیطالب قرار نگرفتهام.
جنازهام روی دستهای مردم بالا رود و این افتخاری است که شامل هر کس نمیشود و مهمتر از همه هر موقع که جنازهام بالا میرود دوستان و آشنایان خوشحال باشند زیرا واقعاً جای جشن و سرور است.
دوست دارم در که مراسم ختم من در عوض گریه قرآن معنی شود زیرا تا موقعی که ما از قرآن چیزی ندانیم تلاوت آن اثر خالص خود را ندارد.
بعضی اوقات به مظلومیت خواهرانم و دیگر خواهران شهدا گریه میکنم خواهر نعمت است که وجودش احتیاج به سپاس خداوند دارد و مادر نعمتی است که وجودش مسئولیت بسی عظیم دارد.
مادر مهربان است و بر اساس احساسات میاندیشد ولی بر اساس مصلحت، در مراسم عزایم کسی وارد نشود مگر بخاطر خشنودی خداوند کسی وارد نشود مگر با رعایت حدود خداوند کسی وارد نشود مگر با حجاب کامل.
هرگز از کسی خوف و ترسی نداشتید و هرگز دنبال دنیای مطلق نمیرفتید و هرگز خلاف انجام نمیدادید ولی افسوس که خود حتی این حالت را گاهی وقتها از دست میدهم و گناه میکنم لذا از مرگ میترسم در صورتی که در غیر صورت گناه، مشتاق هرگونه مرگی میباشم.
گناه ترس میآورد گناه فکر خطا میآورد گناه ظلم میآفریند و گناه دنیا را برای دنیادوست مجلل میکند گناه انسان را پست میکند و فطرت انسان را میکشد. گناه…گناه…گناه…
منبع: نوید شاهد کرمان
انتهای خبر/س
https://armanekerman.ir/vdcc0sqs12bqps8.ala2.html
armanekerman.ir/vdcc0sqs12bqps8.ala2.html
source