|


کد مطلب:
۱۱۸۰۳۰۰







لینک کوتاه کپی شد









بحران‌های منطقه‌ای در ایران همواره فراتر از مرزهای جغرافیایی دیده می‌شوند. هر رخداد پر سروصدا در کشور، صحنه سیاست داخلی را به تکاپو می‌اندازد؛ تکاپویی که بیش از آنکه معطوف به گفت‌وگوهای تازه باشد، یادآور بازپخش صحنه‌ای آشناست. جنگ 12 روزه اخیر نمونه‌ای روشن از این الگو بود؛ زمانی که زبان رسمی کشور دوباره با همان واژگان و کلیشه‌های قدیمی آراسته شد و نهادهای رسمی، از جمله صداوسیما، نقش بازیگران تکراری را بر عهده گرفتند. خوشبختانه جنگ طولانی نشد وگرنه این رویه بازنمایی شعارزده از قدرت و تک‌صدایی رسانه‌ای می‌توانست به فرسایش همدلی و همراهی اجتماعی اولیه منجر شود. رسانه‌ملی در ظاهر، در قالب سخنرانی و گفت‌وگوهای متعدد تلاش می‌کرد تصویری از چندصدایی و تنوع ارائه دهد، اما همه صداها و پیام‌ها به یک روایت یکنواخت و شعارزده از بازنمایی قدرت تقلیل می‌یافت، تریبون‌ها و برنامه‌ها پر شدند از شعارهایی که قرار بود وحدت بیافرینند، غافل از اینکه همین رویه معیوب باعث شکل‌گیری انسداد ارتباطی می‌شود؛ وضعیتی که در آن مخاطب، نه تنها تنوع دیدگاه‌ها را نمی‌بیند، بلکه نسبت به پیام‌ها و نهادهای رسمی بی‌اعتماد و بی‌تفاوت می‌شود. این هم‌صدایی، در نگاه سطحی ممکن است انسجام‌نما جلوه کند، اما انسجام واقعی زمانی معنا پیدا می‌کند که از دل گفت‌وگوی آزاد و پذیرش تفاوت‌ها شکل گیرد، نه از طریق تکرار یک روایت واحد. وقتی سه نهاد اصلی کشور یکی مسئول بازتاب جامعه، دیگری مسئول نمایندگی مردم و سومی حافظ عدالت، همگی در یک خط واحد حرکت کنند، نتیجه آن می‌شود که صحنه سیاست بیش از آنکه عرصه تنوع و پرسشگری باشد، به صحنه‌ای آیینی بدل می‌گردد؛ صحنه‌ای که پایان نمایش از پیش معلوم است. زبان رسمی برپایی این آیین نیز زبان آشنایی است: واژگانی همچون قدرت، ایستادگی و پیروزی بارها و بارها در سخنرانی‌ها و برنامه‌ها تکرار می‌شود. چنین زبانی در کوتاه‌مدت می‌تواند شور ایجاد کند، اما در بلندمدت به کلیشه‌ای بی‌اثر تبدیل می‌شود؛ کلیشه‌ای که با تجربه زیسته مردم همخوانی ندارد.

source

توسط mohtavaclick.ir