جامعه ایرانی در سده اخیر، درگیر چالشی دوگانه میان میراث تاریخی و واقعیتهای مدرن بوده است؛ چالشی که پرسش از «هویت» را به یکی از بنیادیترین مسائل فکری و اجتماعی معاصر تبدیل کرده است.
به گزارش اعتماد، تجربه زیسته ایرانیان در بستر تغییرات سیاسی، فرهنگی و جهانی سبب شده تا حافظه تاریخی، باور دینی و کنشهای روزمره در هم تنیده شوند و ترکیبی سیال و چندوجهی از هویت پدید آورند. در چنین زمینهای، مساله هویت دیگر مفهومی فراتر از تعلقات قومی یا دینی است و به عرصهای از تأمل تمدنی و کنش اجتماعی بدل شده که عقلانیت، اخلاق و خلاقیت در آن نقشی محوری دارند.
مقصود فراستخواه، جامعهشناس ایرانی، در این گفتوگو که در محل خانه اندیشهورزان برگزار گردید به بیان نظرات و دیدگاههای خود در مورد هویت و تمدن ایرانی پرداخت.
هویت ایرانی؛ سازهای در پیوند عقل، معاصریت و تجربه تاریخی
مقصود فراستخواه در ابتدای گفتوگو با اشاره به دوران کودکی خود بیان کرد که مساله هویت ایرانی برای او از خلال خاطره و قصه معنا مییافت. در ذهن او، پاسخ به پرسش «خاطراتت چیست؟» در حقیقت معادل با «هویتت کیست؟» بود. شبهای کودکیاش با داستانهای کهن ایرانی رقم میخورد؛ پدر روایتگر قصههای حماسی پرشکوه و مادر راوی داستانهای اندوهناک بود. آمیزش غرور و اندوه، شادی و غم در ناخودآگاه او به ریشهای عمیق از حس هویت تبدیل شد. از نظر او، کودکان نسل آن روزگار میان اسطوره و اشک رشد میکردند و همین دوگانگی احساسی شالوده ایرانی بودنشان شد.
این جامعهشناس ایرانی در ادامه توضیح داد که از دوران مدرسه، روایتهای رسمی تاریخ را بهآسانی نمیپذیرفت، چراکه آنها را بازتاب نگاه دولتها و نظامهای مستقر به هویت میدانست.
به باور او، مشکل اصلی در هر دو دوره پیش و پس از انقلاب، تحمیل هویتی از بالا بود که در مردم پذیرش پیدا نمیکرد.
او تاکید کرد نسلش در فضای انجمنهای دانشآموزی یاد گرفته بود تردید و داوری کند، شواهد را بسنجد و با نگاهی انتقادی بیندیشد. همانجا بود که جستوجوی فکریاش برای فهم مستقل از تاریخ و هویت آغاز شد.
وی در ادامه توضیح داد که نوشتههای نخستینش به نسبت دین و هویت ایرانی اختصاص داشت.
از نظر او، دین تنها یکی از اجزای هویت است و نه تمام آن. هویت ایرانی تلفیقی از دین، خرد، تجربه تاریخی و معاصریت است. در آثار پژوهشیاش تلاش کرد نشان دهد ایرانی بودن به معنای پیوستن به شبکهای از آگاهیها و تجربههای متکثر است، نه انحصار در یک بُعد تاریخی یا عقیدتی.
به اعتقاد او، نواندیشان پیشامشروطه نخستین کسانی بودند که در مواجهه با دنیای جدید، مفهوم بازسازی هویت را درک کردند.
این مدرس دانشگاه افزود: هنگامی که عمیقتر درباره هویت اندیشید، دریافت که هیچ هویتی در خلأ شکل نمیگیرد و انسان تنها در سنجش با «دیگری مهم» به درک از خود میرسد. این مقایسه، گرچه گاه به بحران میانجامد، اما همان بحران سرآغاز تفکر تمدنی است.
او خاطرنشان کرد: تفاوت با دیگری نه تهدید، بلکه عامل تحریک خودآگاهی است. در آثار خود کوشیده نشان دهد که هویت ایرانی حاصل گفتوگویی دایمی میان خود و دیگری، میان اشتراک و تمایز و میان خاطره و تغییر است.
او ادامه داد که نگاهش در دهههای بعد از تاریخ و اندیشه به زندگی روزمره معطوف شد و کوشید رد هویت ایرانی را در رفتارها، سبک زیست و کنشهای روزانه مردم جستوجو کند. هدفش آن بود که اندیشه را از قفس تحقیق رسمی بیرون آورد، زیرا هویت را تنها در جریان زندگی واقعی مردم زنده میدید.
او باور دارد هویت ایرانی جریانی زنده، متغیر و سیال است که از حافظه، عقل، زیستجهان و تعامل با دیگری پدید میآید و هنوز ادامه دارد.
او در بخش بعد به تجربه حضورش در جلسات بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد اشاره کرد؛ جلساتی که بهتدریج به گردآوری مباحث کتاب «ما ایرانیان» انجامید. توضیح داد که این مباحث ابتدا گفتوگوهایی فرهنگی بود و پس از استقبال پژوهشگران به کتاب تبدیل شد.
او بیان داشت که ساختار اصلی گفتوگوها در نسخههای چاپی حفظ شده و بر همان مبنا به تحلیل هویت ایرانی پرداخته است. از نظر او، رفتارهای روزمره مانند پرهیز از همکاری جمعی یا تمایل به فردگرایی ریشه در ذهنیت تاریخی دارد.
در ادامه، این جامعهشناس گفت: در تحلیل خود از هویت ایرانی از منظر نونهادگرایی بهره گرفت تا نشان دهد صفاتی که معمولا بهصورت کلیشهای به ایرانیان نسبت داده میشود، ذاتی نیستند بلکه در ساختارهای تاریخی و نهادی شکل گرفتهاند.
او بر دو محور یادگیری و کنش تاکید کرد و گفت: هویت امری آموختنی و ساختنی است، نه میراثی ثابت. این دیدگاه بعدها مبنای نظری پژوهشهای بعدی او شد.
هویت ایرانی؛ برساختهای تاریخی بر پایه عقلانیت، ترکیبپذیری و پارادایم امکان
دکتر مقصود فراستخواه در ادامه با اشاره به دیدگاه خود درباره چیستی هویت، تاکید کرد که هویت را نه امری ذاتی و ازلی، بلکه برساختی تاریخی میداند که در بستر رویدادها و تجربههای اجتماعی پدید میآید.
به باور او، تمدن و هویت را نباید تنها با رجوع به مفاهیمی چون «ایرانشهر» یا دولتهای باستانی توضیح داد.
در نگاه او، هویت نوعی پروژه و طرح از بودن است که بر پایه حافظه، خاطره، یادگیری و کنش شکل میگیرد و میتواند خودآگاهانه پیش رود.
او افزود که تاریخ ایران سرشار از این طرحهای خودآگاه است؛ از جنبش شعوبیه گرفته تا واکنشهای فرهنگی در برابر سلطه سیاسی. در همین فرآیندهاست که هویت ایرانی ساخته میشود؛ نه از راه بازگشت به گذشته، بلکه از دل زیست جمعی و کنش اجتماعی.
این جامعهشناس ایرانی در ادامه به نقش تاریخی گروههایی چون خاندان نوبخت اشاره کرد و توضیح داد که آنان در برابر خلافت عباسی، به جای رویارویی مستقیم، آموزهها و الگوی عقلانی-اداری ایران را در دل ساختار خلافت جای دادند و نهادهایی مانند وزارت را پدید آوردند.
این شیوه تدبیرآمیز، بهزعم او، عامل استمرار کشورداری ایرانی در دوران سلطه بیگانه شد. از این منظر، هویت ایرانی را باید هم در جنبشهای اجتماعی و هم در عقلانیت حکمرانی جستوجو کرد؛ در تلاشهایی که میان سنت، تجربه و نوآوری پیوند برقرار کردند.
وی در ادامه با اشاره به نمونه زکریای رازی، او را مظهر همین هویت پویا دانست؛ متفکری ایرانی و مسلمان که اندیشهاش برخاسته از عقلانیت ایرانی بود، هرچند به زبان عربی مینوشت. او خاطرنشان کرد که رازی با عبور از ساختار رسمی زمانه، از سلطه فکری رها شد، اما همین آزادی موجب حذف بخشی از آثارش گردید.
مقایسه او با ابنسینا، به گفته وی، نشان میدهد که ساختار قدرت چگونه بر انتخابهای فکری اثر گذاشته است. مشکل تاریخی ما، از نگاه او، آن است که این گزینشها در فضای عقل آزاد صورت نگرفته، بلکه زیر سایه قدرت و تعصب بودهاند. اگر عقلانیت و گفتوگو جایگزین این سازوکار میشدند، ظرفیتهای تمدنی ایران به حاشیه نمیرفتند. همین الگوی محدودکننده بعدها در مدارس نظامیه و دیگر نهادهای آموزشی تکرار شد و به کاهش تنوع فکری و سنت انتقادی انجامید.
این مدرس دانشگاه ادامه داد که یکی از ویژگیهای بنیادی تمدن ایرانی، توانایی ترکیب و آمیختن است. او ایران را «اداره ترکیب» خواند؛ سرزمینی که فرهنگها، دانشها و تمدنهای گوناگون را در خود جذب کرده و از دل آنها هویت تازهای آفریده است. در این میان، دانشمندانی چون خوارزمی مصداقی از این تلفیقاند؛ کسی که ریاضیات هندی و یونانی را به هم پیوند زد و نظامی نو در دانش بشری بنا کرد. از همین روح ترکیبی است که معماری تختجمشید و شاهنامهنویسی در خراسان پدید آمدهاند. بر پایه این دیدگاه، ایران نه تنها یک سرزمین، بلکه جهانی فرهنگی است؛ «ایران جهانی و جهان ایرانی». هویت ایرانی از کنشهایی برمیخیزد که در بطن بحرانها به بازآفرینی خود پرداختهاند.
او افزود که این ترکیبپذیری و عقلانیت را در چهارچوبی اخلاقی میفهمد. به باور او، ایرانی بودن آمیخته با غم تاریخی است، اما همزمان حاوی ارادهای برای بهبود و پیشرفت. در میان جبرهای جغرافیایی و تاریخی، ایرانیان همواره توانستهاند امکانهای تازه بیافرینند. این سرزمین چهارراه فرهنگها بوده و عقل ایرانی در میدان پرحادثه آن آموخته که چگونه بماند، ترکیب کند و رشد یابد.
به گفته او، پارادایم امکان باید جایگزین پارادایم فقدان شود، زیرا تداوم هویت و تمدن ایرانی نه با حسرت بر کمبودها، بلکه با آفرینش فرصتها ممکن شده است.
از بحران اندیشه و عمل تا پیدایش پارادایم امکان در تمدن ایرانی
مقصود فراستخواه در ادامه با اشاره به تجربه زیسته و زندگی فکری خود، بحران فاصله میان اندیشه و عمل را مانعی بنیادین در حیات اجتماعی امروز دانست.
او توضیح داد که این بحران نهتنها در عرصههای شخصی، بلکه در گفتوگوها و محیطهای دانشگاهی نیز قابل مشاهده است و از کمبود کنشگری در سطوح مختلف جامعه حکایت دارد.
به گفته او، همانگونه که بیهقی پس از تجربه رنج و تأمل، دریافت باید تاریخ را برای مردم بنویسد نه برای قدرتها، انسان معاصر نیز باید از مرز تماشاگر بودن عبور کرده و تاریخ خود را بیافریند.
او بر مفهوم «پارادایم امکان» تاکید کرد؛ پارادایمی که ناظر بر توان ایجاد راههای تازه در دل تنگناهاست، حتی در شرایطی که جامعه میان دو قطب ساختار و عاملیت گرفتار مانده است.
این جامعهشناس ایرانی در ادامه با تحلیل رابطه متقابل ساختار و عاملیت، تبیین کرد که جوامع دارای ساختارهای هوشمند از نظم درونی بهرهمندند و همین نظم به کنشگران متوسط نیز امکان عملکرد موثر میدهد. اما در جوامعی که فاقد این ساختارها هستند، بار سنگین بهبود اجتماعی بر دوش افراد میافتد. چنین افرادی باید با تکیه بر هوش، اخلاق و اراده خویش زنجیره حیات اجتماعی را حفظ کنند. در این میان، کنشگرانی با اراده استوار و چشمانداز بلند، نقشی شبیه مورخان و اصلاحگران بزرگ ایفا میکنند؛ کسانی که قادرند بنیانهایی چون استقلال اندیشه و پایداری نهادهای مدنی را زنده نگاه دارند.
وی در ادامه در تحلیل خود از تمدن و جامعه ایرانی، خلاقیت فردی و ابتکار محلی را عامل اصلی دوام تاریخی ایران دانست. از نظر او، تمدن ایرانی طرحی ناتمام است که همواره نیازمند ویرایش است و هر فرد در این بازسازی سهمی دارد. دولت یا قدرت مرکزی نیز جزیی از این کلیت تمدنی است، نه نیرویی بیرونی یا برتر از آن. حیات ایران وابسته به انرژی خلاقه افرادی است که در قالب شاعر، مصلح یا متفکر، تداوم طرح ناتمام جامعه را تضمین کردهاند و در دشوارترین دورهها از فروپاشی فرهنگی جلوگیری نمودهاند.
این مدرس دانشگاه با بررسی مسیر تاریخی تمدن ایرانی توضیح داد که نقاط عطف تاریخ، هم لحظات اوج و هم دوران افول را در بر میگیرند. رویدادهایی مانند حمله مغول آزمونهایی بزرگ برای تداوم فرهنگی و اخلاقی این سرزمین بودهاند. برخی مردم کوچ کردند، برخی ماندند و هرکدام بهشیوه خود زمینه بقا و بازسازی فرهنگ را فراهم ساختند.
او بر این باور است که فهم تمدن نیازمند دو منظر همزمان است: از دور، تداوم و پایداری آن مشهود است، اما در فاصله نزدیک ترکها و گسستها نمایان میشوند. تمدن ایرانی در پیوند این دو سطح معنا مییابد؛ در عرصه کلان استوار است ولی در عرصه خرد محتاج مراقبت مداوم.
فراستخواه بر نگاه امکانمحور تاکید کرد و گفت که امید در اندیشه ایرانی نهزاده ایدئولوژی، بلکه محصول عاملیت آگاه است. چنین امیدی همزاد دشواری است؛ همانگونه که حکمت و اسطوره ایرانی یادآوری میکند که در دل سختیها گشایش نهفته است.
از دید او، شناخت رنجها شرط خلق امکانهای تازه است، زیرا جوهر اندیشه تمدنی ایرانی در پیوند میان «عسرِ شناختهشده» و «یسرِ ناشناخته» نهفته است؛ همان رازی که در دل واقعیت تلخ نیز بذر برخاستن را زنده نگه میدارد.
ازگشت به عقلانیت و نقش اقلیت خلاق در نجات تمدن ایرانی
دکتر مقصود فراستخواه در ادامه با اشاره به اینکه تحول اجتماعی صرفا با نقد یا اعتراض حاصل نمیشود، بر ضرورت بهرهگیری هوشمندانه از فرصتها و کنش در مرز میان ساختار و جامعه تاکید کرد. او توضیح داد که تجربههای موفق تاریخی نشان دادهاند تغییر واقعی از درون جزییات و موقعیتهای میانی پدید میآید، نه از دل شعارها.
به باور او، هویت و تمدن ایرانی بر پایه ایدهای تاریخی و تخیل جمعی شکل گرفته است؛ تخیلی که باوجود آشفتگیها و کاستیها هنوز زنده است.
او سرمایه انسانی را بزرگترین پشتوانه تمدن معاصر دانست و خاطرنشان کرد که میلیونها فرد تحصیلکرده با توان یادگیری و بازآفرینی، سرمایهای ارزشمندتر از منابع طبیعیاند و میتوانند نقطه اتکای جامعه در شرایط بحرانی باشند.
این جامعهشناس ایرانی در ادامه با نقد ناکارآمدی ساختارهای کشور در بهرهگیری از این ظرفیت عظیم، به رتبه پایین ایران در شاخص جهانی رقابتپذیری استعدادها اشاره کرد و این امر را نشانه ناتوانی نظامهای آموزشی و نهادی در پرورش خلاقیت دانست.
او تاکید کرد که مدرسه و دانشگاه، به جای پرورش استعداد، بسیاری از ظرفیتهای خلاق کودکان و نوجوانان را از میان میبرند. با وجود گسترش کمی آموزش، کیفیت آن در الگوهای غیرمولد گرفتار مانده است و همین امر موجب مهاجرت بخشی از نیروهای انسانی و فرسایشبخشی دیگر در داخل کشور شده است.
وی در ادامه با نگاهی تحلیلی به پدیده مهاجرت، آن را فرصتی برای بازاندیشی و بازشناسی سنتهای بومی دانست.
او توضیح داد که نخبگان ایرانی خارج از کشور، با حفظ و تفسیر تازهای از میراث فرهنگی ایرانی، به دوام این تمدن کمک کردهاند. به باور او، مساله اصلی، نه در کمبود دانش، بلکه در ناتوانی ساختار در فهم و بهکارگیری آن نهفته است.
او هشدار داد که گریز از عقلانیت و نهادینهشدن تصمیمگیریهای غیرشواهدی، بزرگترین تهدید تمدن ایرانی است. جامعه ایران، پر از افراد عاقل است، اما فاقد عقلانیت جمعی و نهادی. تصمیمها اغلب برخاسته از ذهنیتهای بسته و پیشفرضهای تکراریاند، نه از سیاستگذاری مبتنی بر واقعیت.
این مدرس دانشگاه در ادامه توضیح داد که انسداد عقلانی حاکم موجب حذف صداهای متنوع جامعه و تضعیف درک واقعیت شده است.
او این وضعیت را به پدرسالاری در خانوادهای تشبیه کرد که رشد فرزندان را نمیبیند و همچنان با نگاه قیممآبانه آنان را کودک میانگارد. چنین ذهنیتی در عرصه سیاسی نیز مانع بلوغ جامعه میشود.
او تاکید کرد که جهان براساس قواعد علی عمل میکند و تمدنها نیز در برابر انباشت خطا و بیتوجهی به واقعیتها فرو میپاشند. امید، ممکن است، اما تنها در گرو اقدام عقلانی و تجربهمحور، نه دلخوشیهای آرزومندانه.
او در پایان بر این نکته تاکید کرد که راه برونرفت در بازگشت به عقلانیت اجتماعی، احیای سنت اندرزنامه و خرد عملی ایرانی است. باید با شبهدانش و دانشی که در خدمت منافع خاص قرار گرفته، مقابله کرد و زمینه تغییرات ساختاری واقعی را فراهم آورد.
آینده تمدن ایرانی، به گفته او، وابسته به ظهور اقلیت خلاقی است که در لحظات بحرانی از مسیر قدرت فاصله بگیرد و امکانهای تازهای برای جامعه بگشاید. تنها از دل همین خلاقیت درونی است که تمدن ایرانی میتواند خود را حفظ کرده و به بازآفرینی در دورههای دشوار تاریخی ادامه دهد.
source