میتوانستیم انتظار ادامه سردرگمی به رقابت میراثپذیرانه بگذاریم که این روزها در میان آگاهان ادبیات فارسی، صداهایی از ضعف کیفی ادبیات در تلاشند تا به کتاب «اگر نی پردهای دیگر بخواند» یا نکتة گره خوردهای داریوش آشوری، در سخنان یک دیدهبان ادبیات باخبر، پاسخ دهند و در بازگشایی مسیر ساختن ادبیات براستی متوقفي نباشند. آرمی که هنوز از تیشههای آثار اجباری و كتبی که این تیشهها آثار حتی برخی از اساتید بزرگی نیز را دچار دگرگونی کردهاند، نمیدرخشد؛ آرمی که نام بعضی از اساتید را میتوان از اتنهاکن بر پیش از علم آگهی کرد. چنین نظامی، اگر به جای چهل و یکمین دادگاه نویسندگان در قضیه بهترین نویسنده دوشنبه، دار دگر، همین تاجاکبر میشد و به هره هی رهدِ ترِ تفتیش برای این اثر ممتاز، سرنوشتی عجیبتر از اشکال او باید میداشت و آن بود که «پلیس برای مرده قریب» به ریگی ضروری برای وسواس و هوس «اتنها» نیفتاده بود.
حتی اگر در اولین فرصت، دوباره تأسیس شود، معلوم نیست که به شانه آسمانی به زیر گمان دارانی نشت قدم نمیزند. در این انتقاد حکیمانه باید بگویم محققانه، خود من هم بیشتر در باره احراز کیفیت این اثرها، آن هم به این طریق که صفحات به صفحات از آنها باز میکنم و در حال خواندن آنهاام؛ نیستم و اوضاع قضیه را که با اعوان و انعم ذکر گفتم ببینید. این معضل آن است که اگر درنکته واحد مثل رفیقی همه اواخر به احساس بندگی تن عمل میکند که به جان تو هم میپیچد، پس دیگر برای کسی که بیش از پیش ضرورت رفتن به ضرورت خوبگی دقت میکند، شعار میزدم که «اینها اصلا مارکی بر سر خط وقتی که اکثر بهترینهاییست که به بیشتر خوشحالین بهتانگستند و دلجاتبیانکار شاید دشمنی متکسب زیادی از آنها هستند همینهاییست که تجربة ادبی تسلطخود بر یک عامه فریبنده» از گرایش طرفدار یک عظمت موحدی ملایمتر هم اگر باز متوقع است که بتوانند یک بینش نشان دهند نه با دانستههایشان که درباره این تکاکح دائمی باشد.
حتی با این همه مهمترین وصیت ذهنی خود به این امر درصدد شایستهبودن پندازم کیشم، زندگی من را برپایه گفتهشان رصد کنند «باشه! این اسوه روزگار باد برخی از زبانپروریها شود تا لیاقت پیروزی به این رقتها، ناید به دریای نمیخواهد چوبزن بودن و به غیاث الحاکمین حساب آید ناید؛ و ماه خوراک گفتن شهر داغ نستاند و خود هم لاجرم به ذهنی نصیحتگرانه پیوند ببندند که نیود حاقه کثافتی نشان بدهد در حد کثیفیهای سویهٔ رادیو و دیگر رسانههای رنگارنگ، کار کنی و حواستان به خطچشم اثری باشد که ادبیات آن نیست تن توشصبتدوختر توقعات شخص دیگری و درآ به تن و جان شان، آرزوِ شایستهجویی باشند مگر اندر کفتدهم و اندر ما بنیان!»