به گزارش پایگاه خبری «راه آرمان»؛ همه‌جا آرام شده بود، هیاهوی چند ساعت قبل خوابیده بود …


طریق‌القاسم اما هنوز پر بود، قاعدتاً باید همه گلزار را خالی می‌کردند و پناه می‌بردند به جای امن.

 


اما هنوز طریق‌القاسم شلوغ بود، هنوز مردم اصرار داشتند خودشان را برسانند به سردار و خودشان را خالی کنند. 

 


همه داغ‌دار بودند و صاحب عزا انگار حاج قاسم بود.

 


تکیه دادم به یک درخت و مردم را نگاه می‌کردم، مردمی که عزیزان‌شان را یا گم کرده بودند یا از دست داده بودند.


 


جوانکی کنارم بود، لباس پرستاری نداشت، اما از دستان خونی‌اش‌، مشخص بود 


به مجروحان رسیدگی کرده است.

 


از او پرسیدم زمان حادثه اینجا بودی؟ پاسخ داد نه من امروز شیفتم نبودم، داشتم می‌آمدم گلزار که صدای انفجار را شنیدم.

 


پرسیدم انفجار اول یا دوم را؟ بغض‌آلود گفت دوم…



و بعد شانه‌های چهارشانه‌اش شروع کرد به لرزیدن، انگار با خودش زمزمه می‌کرد وقتی رسیدم خیلی از دوستانم‌ را از دست داده بودم…

 


کاش امروز منم شیفت بودم …

 


 صبح‌ها رو به کوه‌های صاحب‌الزمان به نیت سلام بر قائم عجل‌الله از همین جنگل قائم سلام می‌دادیم.

 


سلام آنها خریدار داشت و من ماندم و حسرت چند دقیقه دیر رسیدن.


 


برگرفته از روایت مسلم 


نویسندگان: فاطمه آقاجانی، زهرا شطی 

انتهای خبر/س


https://armanekerman.ir/vdccmpqso2bq0o8.ala2.html


source

توسط mohtavaclick.ir