خبری از گل و باغچهای هم نبود؛ فقط
تک مبلی گوشه دیوار بود که عصمت خانم از درد زانو روی آن مینشست، کتری و قوریِ محبوبش در نبودش هم روی بخاری پر از چای مورد علاقهاش بود.
عصمت خانم زانویش خیلی درد داشت اما روزهای سهشنبه و پنجشنبه و جمعه، دردش را میپیچید توی بقچهای و زیر همان مبل میگذاشت و میرفت.
خانهاش دقیقا نقطه مقابل مسجد صاحبالزمان بود. باید یک دور کامل شهر را دور میزد تا به مسجد میرسید
اما میرفت؛ با همان زانویی که درد میکرد.
سهشنبه که میشد خودش را میرساند گلزار شهدا، مزار حاج قاسم را میبوسید و از پلههای مهدیه مسجد صاحبالزمان بالا میرفت تا دعای توسل را با جمع بخواند.
پنجشنبه که میشد باز هم کیف و چادرش را برمیداشت. باز هم مسیر گلزار و این بار برای زیارت حاج قاسم و خواندن دعای کمیل.
نماز صبح جمعه را که میخواند سجادهاش را جمع کرده و نکرده راهی میشد تا دوباره به زیارت حاج قاسم برود و از آن طرف، پلههای مهدیه مسجد را بالا برود و دعای ندبهاش را بخواند.
آنقدر رفت و آمد که خدا یک منزل همانجا، در چند قدمی مهدیه مسجد و در همسایگی حاج قاسم برایش گذاشت تا زحمت رفت و آمدش کم شود و دعای توسل، کمیل و ندبهاش بیزحمت، به راه باشد.
شهیده عصمت ایلاقی
نویسنده: زهره نمازیان
انتهای خبر/س
https://armanekerman.ir/vdcc0eqse2bq008.ala2.html
armanekerman.ir/vdcc0eqse2bq008.ala2.html
source