فک جمجمه‌ی تاونگ بیشتر از مرد پیلتن (Eoanthropus dawsoni) که در سال ۱۹۱۲ به‌عنوان «حلقه‌ی گمشده» میان انسان و میمون معرفی شده بود، به انسان شباهت داشت. دارت استدلال کرد که مغز استرالوپیتکوس در بزرگسالی به اندازه‌ی مغز یک گوریل می‌رسیده است، اما جمجمه‌ای که در اختیار داشت، متعلق به کودکی خردسال بود. او نتیجه گرفت که این فسیل تأییدی بر پیش‌بینی داروین در مورد منشا آفریقایی انسان است. جمجمه اکنون با نام «کودک تاونگ» شناخته می‌شود.

پس از چند دهه، استرالوپیتکوس سرانجام به‌عنوان گونه‌ای نزدیک به انسان پذیرفته شد

سپس، واکنش‌های انتقادی به سرعت و با شدت آغاز شد. دانشمندان برجسته‌ی انسان‌شناس در لندن اظهار داشتند که کودکان انسان و سایر میمون‌ها در مراحل اولیه‌ی رشد، شباهت بسیاری به یکدیگر دارند، بنابراین استرالوپیتکوس می‌توانست صرفاً میمون بی‌دمی غیرانسان باشد. همچنین، ممکن بود که اظهار نظر دارت درباره‌ی شباهت فک این گونه به فک انسان، باعث ناخشنودی آن‌ها شده باشد. در آن زمان، بسیاری باور داشتند که ابتدا مغز بزرگ در انسان تکامل یافته و سپس فک و سایر ویژگی‌های اسکلت تغییر کرده‌اند. بنابراین، میمون راست‌قامت با مغز کوچک اما فکی شبیه به انسان، برخلاف نظریات پذیرفته‌شده‌ی آن دوره بود.

دهه‌ها طول کشید تا راز «مرد پیلتن» به‌عنوان جعل علمی برملا شود. با آشکارسازی دروغ بزرگ مرد پیلتن که در واقع فقط ترکیبی از جمجمه‌ی انسان نوین و فک اورانگوتان بود، استرالوپیتکوس سرانجام به‌عنوان گونه‌ای نزدیک‌تر به انسان نسبت به سایر میمون‌ها پذیرفته شد. در این میان، رابرت بروم، پزشک و دیرین‌انسان‌شناس، کشف فسیل‌های بیشتر از استرالوپیتکوس را آغاز کرد و نشان داد که نمونه‌ی دارت یافته‌ای اتفاقی نبوده است. بدین ترتیب، مسیر پژوهش‌ها مشخص شد.

بیشتر بخوانید

در نهایت، تمرکز پژوهش‌های مربوط به خاستگاه انسان از جنوب به شرق آفریقا انتقال یافت و نام لویی لیکی در متون علمی ظاهر شد. لویی لیکی، پسر یک مبلغ مذهبی که برای تبلیغ مسیحیت در میان مردم کیکویو به کنیا رفته بود، عنوان پایه‌گذار خاندانی از دیرین‌شناس‌ها را به خود اختصاص داد. با این وجود، مری نیکول، همسر دوم او در سال ۱۹۵۹ فسیلی حیاتی را در دره‌ی اولدوای در تانزانیا کشف کرد. این فسیل در ابتدا به نام زینجانتروپوس بویسی (Zinjanthropus boisei) یا مرد فندق‌شکن شناخته شد.

در دهه‌ی ۱۹۹۰، ریچارد لیکی (فرزند لویی و دیرین‌انسان‌شناس برجسته) در زمان بازدید از دفتر نشریه‌ی نیچر در لندن، به مقاله‌ای درباره‌ی فسیلی شگفت‌انگیز از اتیوپی اشاره کرد که به‌عنوان گونه‌ی استرالوپیتکوس رامیدوس (Australopithecus ramidus) معرفی شده بود. او گفت که همسرش، میو لیکی نیز یافته‌هایی به همان اندازه مهم برای ارائه دارد. کمی بعد، نیچر مقاله‌ی او را نیز درباره‌ی گونه‌ی انسان‌تباری چهار میلیون ساله از کنیا منتشر کرد.

با گذشت زمان، اتیوپی به کانون پژوهش‌های دیرین‌انسان‌شناسی تبدیل شد و سایر کشورهای آفریقایی نیز در این مسیر پا پیش گذاشتند. فسیل‌های کلیدی در چاد، مالاوی و مراکش کشف شدند و همچنان، هر کشف تازه‌ای مستند می‌شد. امروزه، غرب آفریقا نیز به محل اکتشافات تازه و هیجان‌انگیز تبدیل شده است.

در گذشته، علم به شیوه‌ای دیگر روایت می‌شد و فضای سال ۱۹۲۵ نیز از این قاعده مستثنی نبود. مقالات علمی در آن دوره نگاهی پدرسالارانه، مردسالارانه، استعمارگرانه و گاهی نیز آشکارا نژادپرستانه داشتند. اگر مقاله‌ی دارت امروزه منتشر می‌شد، بی‌شک نام‌های دیگری از جمله جوزفین سالمونز، دانشجویی که فسیل را به دارت معرفی کرد نیز در فهرست نویسندگان مقاله‌ای قرار می‌گرفت که مسیر پژوهش‌های تکامل انسان را شکل داد.

اگرچه امروز همه چیز تغییر کرده است، حوزه‌ی دیرین‌انسان‌شناسی در تشخیص نقش پررنگ بسیاری از زنان، از جمله سالمونز و دانشمندان آفریقایی که مسئول بسیاری از کشفیات کلیدی بودند، عملکرد مناسبی نداشته است. امروزه، مردم ممکن است تغییر کرده باشند، اما آفریقا همچنان قلب منشا بشر و مهد بشریت است.

source

توسط mohtavaclick.ir