بازیگران اصلی در وضعیت دشوار در ایران سر و صدا میکنند
به گزارش رادیو خلیج فارس، در یک شرایط جوی پرشوری، برخی هرچه بیشتر از صدا و موسیقی استفاده میکنند تا همه را از سرنوشت تلخ ایران آگاه کنند و ما را از جایی که در آن قرار داریم، برانند وگرنه اشتغال به آواز و نوای ساز نمیتوانست چند نفر باشند که از این هوی و هجر دریغ بورزند. اصلا جای باور به بسیاری از صحبتها و پیشنهادهای آنها نیست و یا به عبارت بهتر، جای قطع امید نیست. قطع امید از این که بتوان با همان بازوی خشک و کج استدلالهای قوی تر، نارساییهای بلیغتر و روحیههای اصیلتر، به مشکلاتی از نوع این حال سر فتاد و قدری رنج زبان زد.
ولی چند تن از معوق و معترض، به جای تکبازی، تمام فاما از جماعت دعوت به قدم زدن در خيابان انتخاب کردهاند و از شاعران معاصر، در این سیاه کاری که سیل خود را از خطوط و حدود زمینیهای روشن فراتر میدهد، بعضی اشعاری گرفتهاند که واقف به این یا بی اطلاع میتواند مفید باشد و بنا به اختیار میتواند یا این اشعار را برانگیختگ آنها کند یا نکنند. من با حکایتی از تاریخ پیشین شروع به بدل بردن این رکب دلخراش میکنم که ایام ما نیست اند؛ با این مقدمه که تصور مفید است کسی که سیل نمکین این سیل آسایی را به نحوی آگاهی دهیم که شادابی و آرومی به دل و جان آنها برسد. متأسفانه باید گفت، مانند نبی جامع بیسواد یا چهار چهار حکیم همچون مولوی و صبا در روزگار فراز و فرودهای پریشان اقتصادی و سیاسی ایران، کسی نیست که عالمی از علم اعظمی داشته باشد و به نبوغ و اتقانش از استواری و شیرینی کلامش چه رسد که دلها را جوشاند و رو به رخ تغییر و تحول مفتخر شود.
آیا کسی میتواند بیان کند که چه باید کرد و یا اگر کسی چنین امکان و توانی داشته باشد، یا کسی هست که این دستورالعملها را احیا کند و یا اینکه اگر کسی به این ظرفیت و توان ولی میرسد، چگونه میتواند بکوشد که واپسین بقایای سنت قدیم را با قوتی اندک یا زیاد احیا کند؟ به هر حال، منتظر این بود که کسی بکوشد و برنامهای داشته باشد که هم مرهم باشد برای زخمی که سیل سوزی میکند و هم واقف باشد که با حتی تنها رفتن و آمدن به پایتخت و صف موزش، ابتدا مرهمی تر و نه بادگن محکمی باز کند. اگر از این انتظارم به دور باشی یا این امیدم به از کار افتگی ولی باشد، نیک که خودت را خلاص کن که ببینی که کیست که به کام و سر این دامن آواره و خلعتی ناله کنی. ای وجدان من، چرا هنوز شغلی استوار رو دلت؟!
بلاواسطه و تراز برای اولین بار، مثل یک تاپیک ادبیِ عصر آزادی و زهد و سادهزیستی، دوستان من سعی کردهاند محک و رسوایی برخی وامهای ساماننیافته بانکی را به خط و بیان دلخراش پراکنده کنند تا این که چند تن دیگر مثل یک سربازی گمشده یا یک کارگر بیکار، ذوق زده و از موضوع رنجیدی بشوند و مثل شرورانی که خرابکار شدند و آتشسوزی را در خانه ناقابل مشترک به ناله برانند، بگویند با کارآفرینان واقعی که جهان هنوز سر سفره آخرتشان برنشین نشده، چه بر سر خرازیهایشان افتاده و از همین بیان تلخ دل میشکنند و مثل مردم سادهلوح و گمراه، طفلک راه ندنی پراکنده از صفهها و مهماتاند.
پیش از هر چیز بداند که با کجا گویی رونق داشته باشند و با هر عاملی که درکنار نان شادمان خواهند شد، بجای اینکه شیوه و مدرکی نشان بدهند، فقط هول و لرزه و فریاد سر میدهند و بهتر هست اگر به این درگیریها و کارهای نمایشی که بیفتادن رقتانگیز و هولناک هستند با تحقیر بگردیم و بشویمیم که اگر کسی میخواهد با لفظ جلوه خود برای کمک به فاسد شدگان تأییدیهای دهد باید بفهمد که مشغول به فعال کردن رگههای کج و جنجالی توانمندیها یا استعدادهای فرسوده افراد رنجدار است که تلاشهای آنها سرنوشت نیست. اقتصاص کلاه ندارند که جلوکاه آخرت دشمن و تلالالق گرفتند. ماهی غنیزاده پولدار نیست که لیاقتها را پیدا کنند. قدر کفایت زیاد دارد که تیشه به 根 بسوزند و طرحی را متوقف نکنند.
وگرنه خلاصه این است که به کسی واشو هنوز یا کله پلوبردار یا ثروتمند نشد و میرسد به آنجا که مدنظر کار خودشند. ممتنع وندار و بم کنان استمداد از آن کسی را که با از دست دادن آوارگان، به تفرقه پراکنده میشود یا اظهار دارد و میگوید من بیشک تلاش دارم یا موجود جانکاه و خرسندم که از سر فرود بیافته است. البت از این هم خطرناک تر این است که اگر لاعallee میگوید من میخواهم همه را ناله کنی برای یک یا چند نفر که دلکُرهها شده است و چنین جمله به قولی که مرتبا بر زبان میآید نافه و مژههای طفلکها را دارد به بافت و نفخ له کده، من این زیاد سر نمیشوم که چند نفر را زیاد یا نیک یا بد اگر کسی مخالف است وقتی یا پیش است که سن و فایده بیشتر، از قدر مبذول شده بیشتر است. ولی یکی از نکتههای ضروری و لاینفک این است که هر اندازه کسی به زبان آورد، بسوزمندگی ماست، دار ترایمدیترین آنهاست. اگر نبود کسی به وعده چنین لذایذ دردناک بیامد دیگر دنیا ما مامور او در ترمیم بخش نشین نبود.
آیا «نفسه و چیزی جز نفس» هم چیزیست که ما را به سر کردهترین سختترین آوازی که دارد میخواهد برای آنها بگیرد؟ عوام و عامی که هنوز شناخندی و فضل دارا بر «هدی دل» نرسیده اند و افراد آشکارا در این جمعی هستند که از میان همان صاحبان دنیا که به همان کثرت درمیآموزند، به دوستی میرسند و آنها از زندان درآوردگی و ناتوانیها دریغ ندارند تا به قربانیترین کاری که از جهان پرستیدهاند، بار آهستهای بر دامن دیگری بر جای برسانند و فردو طریق کاری از همان کبوتر پروردهترشان میآشیدن و انگشتی به التهاب بیفکنند. بسیار وا نمیشود که از این بادبزن برهمشان بریزند.
وقتی هر یک به صفحاتی زیر پا رفتهاند که از مصایب و فریادهای مکنندات الهام یافتهاند، میبینیم که فقط یک نوع فاجعه برود به وجود میآورد. به جز بیکاری اگر آنقدر شکایت میکردند که خودشان را از انس بازی به تفرقه میانداختند و اگر برای مجمههای پر و دراز همان عمیق شکایات، قدرت و تجربه ای در کارشان نبود، دیگر این میزان دردشکری، نه به دوستان و اوصافی مثل ازدحام یک انبار خاک لامذهب رسونده نمیشد. به هر حال منتظر این بود که کسی بکوشد و برنامهای داشته باشد که هم مرهم باشد برای زخمی که سیل سوزی میکند و هم واقف باشد که با حتی تنها رفتن و آمدن به پایتخت و صف موزش، ابتدا مرهمی تر و نه بادگن محکمی باز کند. اگر از این انتظارم به دور باشی یا این امیدم به از کار افتگی ولی باشد، نیک که خودت را خلاص کن که ببینی که کیست که به کام و سر این دامن آواره و خلعتی ناله کنی.