cinemamag –
مروری بر آخرین اقتباس سینمایی از ژرژ سیمِنون | ژرار دو پاردیو در نقش بازرس مگره
نگاهی به بازی هادی حجازی فر در پیتوک | مثل رنگ زرد برای گل آفتابگردان
مروری بر بهترین فیلم های ساخته شده درباره خبرنگاران
برترینهای کریستوفر نولان | از «یادگاری» تا «تنت»
برترینهای الناز شاکردوست | آهسته و پیوسته تا اوج
برترینهای پگاه آهنگرانی | دختری با کفشهای کتانی
نقد و بررسی بازی پژمان جمشیدی در علفزار
نقد فیلم «علف زار» | درام ملتهب دادگاهی
برندگان اولین جشن بزرگ کانون کارگردانان مشخص شدند | گزارش تصویری
نویسنده: جان مکدانلد مترجم: بهروز بیات
نخستینبار نیست که احساس میکنم ممکن است عادات کتابخوانیام سبب شوند تا تواناییام در لذتبردن از فیلمبهعنوانفیلم تحتالشعاع قرار بگیرد. من شخصاً به ژرژ سیمنون (نویسندهی بزرگِ بلژیکی که داستانهای جنایی مینوشت) اعتیاد دارم. با هر استانداردی که نگاه کنیم، سیمنون از برجستهترین نویسندگان تمام دورانهاست. اینطور گفته میشود که او با اسم خود و اسامی مستعار متعددش بیش از ۴۰۰ عنوان کتاب نوشته است. در بیش از ۲۰۰ رمانی که امضای او را پای خود دارند، لااقل ۷۵ عنوان پیرامون بازرس مگره شکل گرفتهاند که مهمترین شخصیتی است که این نویسنده خلق کرده است.
سیمنون معروف به این میبود که داستانهای ۲۰۰ صفحهای را یازده روزه مینویسد. او همچنین ادعا میکرد با بیش از دههزار زن رابطه داشته است. همین تجربههای شخصی نویسنده بودند که زمینه را برای نگاهی ژرف به وجهِ زیرزمینی و تاریکِ زندگی در پاریس فراهم میکردند. شگفتانگیزتر از همه کیفیتِ همیشه بالایی است که در نوشتههای سیمنون وجود دارند. من ۳۹ اثر از آگاتا کریستی را که پیرامون هرکول پوآرو بودهاند مطالعه کردهام و میتوانم ادعا کنم که تنها سه یا چهار تا از آنها آثار نازلی هستند. این نسبتِ بسیار خوبی است اما تا به حال کتابی از سیمنون نخواندهام که بد بوده باشد.
داستانهای مگره سنجیده و عاری از خودنماییاند. توجه دقیقی که به جزئیات در این داستانها شده و روانکاوی استادانهای که در شخصیتپردازیها صورت گرفته، برای نویسندگان باکلاستر غبطهبرانگیز بوده است. آندره ژید و فرانسوآ موریاک، دو نویسندهی برندهی جایزهی نوبل، طرفدار پر و پا قرص آثار سیمنون بودند و صراحتاً اعتراف کردند که به او حسادت میورزند و در عینحال تحسینش میکنند.
سبک این کتابها برای اقتباس سینمایی مناسب است و دربارهی فیلمها و سریالهای گوناگونی که بر اساس شخصیت مگره ساخته شدهاند، مقالههایی طولانی میتوان نوشت. این بازرس را طیف گوناگونی از هنرپیشهها، از ژان گابَن و چارلز لاتُن گرفته تا ریچارد هریس و مایکل گمبُن، به تصویر کشیدهاند. در جدیدترین نسخهی تلویزیونی از این بازرس افسانهای روآن آتکینسن حضور دارد که بیشتر با نقشهای کمدی و مستر بین شناخته میشود.
برای من که سالها با تصویر مگره زندگی کردهام، آتکینسن با شخصیتِ پُرابهّت و بهدقتپروردهشدهی این بازرس سازگار نیست. او بازیگری توانا است اما از نظر فیزیکی درست در نقطهی مقابل مگره قرار میگیرد. شاید هم من اشتباه میکنم که مگره در نظرم ضرورتاً مردی فرانسوی میآید. او در ترفندهایی که به کار میبرد و در طرز فکر و نوع نگاهی که به جهان دارد، ذاتاً فرانسوی است. شمایل فیزیکی او در مرعوبکردن حریفان اهمیت بهسزایی دارد، هرچند ترجیح میدهد صبر کند نَه اینکه به خشونت متوسل گردد. شیوهی مگره خیلی راحت این است که پیوسته سؤالات درستی مطرح کند و در طول تحقیقاتش به غریزه و تجربیات خودش متکی باشد. او ممکن است دمدمیمزاج یا مالیخولیایی به نظر برسد، بیش از حد روی پروندههایش وقت صرف کند و دائماً به خانم مگره تلفن کند تا بگوید برای صرف شام به خانه برنمیگردد.
با کتابهای متعددی که از دههی ۳۰ میلادی شروع شدند و تا دههی ۷۰ ادامه پیدا کردند. مگرهای را میبینیم که در حال پابهسنگذاشتن است و امیدوار به (و در عین حال نگران از) اینکه بازنشسته شود. ما در او غمخواریها و نگرانیهای انسانی را میبینیم که زیر ظاهر عموماً آرامی که دارد پنهان شدهاند. با نوشیدنیها و پیپهای محبوبش آشنا میشویم؛ با صمیمیت غریبی که نسبت به برخی مجرمان پیر و بیآزار در خود احساس میکند، انگار که یک آدم حرفهایِ کهنهکار با دیگری روبهرو شده است.
پیچیدگیهای شخصیت مگره در یک بازهی زمانی طولانی دستخوش تغییر و تحول شدهاند و این مسأله برای هر هنرپیشهای که بخواهد نقش او را بازی کند دردسرساز است. در «مگره»، ساختهی پاتریس لوکُنت، نقش بازرس را ژرار دو پاردیو (هنرپیشهی بزرگ سینمای فرانسه) ایفا میکند که راستِ کار نقشهایی چنین غریب و نامعمول است. گردهمآمدنِ لوکنت، سیمنون و دو پاردیو را اتحادی خجسته و نویدبخش ارزیابی کردهاند و تماشاگران در جشنوارهی امسال «سینمای فرانسه» به گرمی از فیلم استقبال کردند. شاید اینکه دو پاردیو از دوستی با ولادیمیر پوتین اعلام برائت کرده است و در استقبال تماشاگران بیتأثیر نبوده نباشد. هرچند هنوز هم اتهامات جنسی فراوانی متوجه این بازیگر فرانسوی است.
از نگاه عمومی (و نَه سلیقهی شخصی) که بنگریم، «مگره» فیلم خوشساختی است که اکثریت سینماروها را راضی خواهد کرد. دوپاردیو بسیاری از ویژگیهای ظاهری و رفتاری مگره را بیکموکاست به تصویر کشیده و سنگینی ظاهریاش انگِ نقش است. به هر حال او هرچه نباشد خیلی گنده است. لوکنت از المانهای بصری به درستی استفاده میکند. او ما را به کوچهپسکوچهها، به رستورانها و میکدهها، به آپارتمانهای فرسوده و تکاتاقه، و به ساختمان دلگیر ادارهی پلیس میبرد.
شک و تردیدهای من ناشی از تغییراتی هستند که لوکنت در پیرنگِ مینیمال و حداقلی کتاب سیمنون داده است. قدرت داستانِ «مگره و دختر مُرده» (نوشته شده در سال ۱۹۴۵) از حالوهوای تراژیکی نشئت میگیرد که به تدریج پیرامون دخترِ مقتول گسترش پیدا میکند. جنازهی او که ملبس به یک لباس شبِ قرضی در خیابانهای محلهی پیگالِ پاریس پیدا میشود. مگره با تحقیقاتش حقایق بیشتری دربارهی زندگی این دختر کشف میکند و متوجه مجموعه اتفاقاتی میشود که باعثِ آمدن او به پاریس شده است.
در کتاب نیز درست مثل زندگی واقعی، قسمتهایی از داستان راه به جایی نمیبرند. چراکه ابعاد دیگری هم هستند که پنهان میمانند و حل معمایی که با سرعت غیرقابلانتظاری اتفاق میافتد. لوکنت و نویسندهی همکارش جرومه تانِر تصمیم گرفتهاند در فیلمنامهشان داستان سیمنون را قدری سرگرمکنندهتر کنند و خطوط داستانی جدید و گروه عجیبوغریبتری از شخصیتها را به آن بیافزایند. شکایتِ زیاد از حد، کار احمقانهای است چون عملاً امکان ندارد بدون اِعمال تغییرات چشمگیر، اقتباس سینمایی موفقی از یک کتاب کرد. سؤال مهمتر این است که آیا در این تغییرات از مسألهای اساسی صرف نظر شده یا المان نامناسبی اضافه شده است یا خیر.
غریزهام به من میگوید سیمنون اگر زنده بود از اضافهشدن شخصیت معصوم بِتی (با بازی جِید لابِست) استقبالی نمیکرد و خانوادهی منحرف و ثروتمندی که تحت اقتدار زنانهی اوروره کِلِمنت باشد باب طبع او نبود. این ابزاری داستانی است که ما را از کلیچی (محلهی مشهوری در شمال غربی پاریس) خارج و به کلیشه وارد میکند. به این ترتیب داستان روی معصومیتِ تباهشده و ازدسترفته متمرکز میشود اما قوتگرفتنِ تدریجی تراژدی به حاشیه میرود.
در آثار سیمنون غالباً این شخصیتهای فرعیاند که بیشترین تأثیر را میگذارند؛ مادرِ دخترِ مرده که زندگیاش را گیج و مبهوت در کازینو میگذراند یا بازرس لونونِ نگونبخت که مدام فکر میکند زمین و زمان در حال توطئه علیهاش هستند. بهجای اینها، مجموعهی جدیدی از شخصیتها در فیلم گنجانده شدهاند تا نگاه تیز و ژرفِ روانکاوانه قربانی ملودرام شود.
بیشتر داستان از دید مگره روایت میشود. اما این مگرهی سالخورده و غمگینی است که به توصیهی پزشک مجبور شده پیپ موردعلاقهی خود را کنار بگذارد و به نظر میرسد که هر آن ممکن است زمین بخورد. این شاید با دوپاردیویی که بادکردن و متورمشدن او در سالهای اخیر شهرهی خاص و عام شده است، همخوانی داشته باشد. اما او عامدانه قصد دارد تصویری هرچه دربوداغانتر و بیمارگونهتر از مگره ارائه دهد. با صرفنظر از چنین برداشتهایی، دو پاردیو بازیگر بیشازحد خوبی هم وجود دارد و حضورش روی پردهی مقتدرانهتر از آن است که نادیده گرفته شود. من که کاملاً متقاعد نشدهام اما خوشحال میشوم دنبالهای بر این فیلم با بازی او ساخته شود.
نقطهی قوت لوکنت، نوع مواجههی او با داستان کارآگاهی کلاسیک است و باوری که به پیریزی آرام و بطئی روند داستان دارد، صرف نظر از استفادهاش از ابزار داستانی در پایان فیلم که متظاهرانه و تصنعی جلوه میکند. تحمیل یک جمعبندی که نیازمند آن است که به تدریج و با جمعآوری شواهد پدیدار شود، هیچ فایدهای ندارد. همانطورکه مگره عادت دارد نوشیدنیِ کالوادوس را به آرامی مزهمزه کند، داستان نمونهای سیمنون هم نیازمند آن است که به آرامی و در جرعههای کوچکتر چشیده میشود.
منبع: Australian Financial Review
مروری بر بهترین فیلم های ساخته شده درباره خبرنگاران
مروری بر مجموعه فیلم های ژوراسیک | وقتی دایناسورها به زمین بازگشتند
برترینهای کریستوفر نولان | از «یادگاری» تا «تنت»
مروری بر کارنامه بازیگری امیلیا کلارک
آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
آخرین اخبار
معرفی بازیگران «دوزیست» از جواد عزتی تا هادی حجازی فر
مروری بر آخرین اقتباس سینمایی از ژرژ سیمِنون | ژرار دو…
نگاهی به بازی هادی حجازی فر در پیتوک | مثل رنگ زرد برای گل…
مروری بر بهترین فیلم های ساخته شده درباره خبرنگاران
منتخب سردبیر
نقد سریال «یاغی» به کارگردانی محمد کارت | کف خیابان
برترینهای هوتن شکیبا | میدرخشد در مدار خویش
نگاهی به برترین فیلم های ترسناک ۴ دهه اخیر | مغزهای پریشان…
تاثیر هایده صفی یاری بر سینمای ایران | تدوینگری که بر فیلم…
