من این مجموعه فیلم را تا به کنون ندیده بودم؛ البته قسمتهایی از آن را در فضاهای مجازی دیده و کاملا خط مشی آن برایم آشکار شده بود. اثری سبک و بسیار مزخرف که زیر سایه بازیگران جذابش قد علم کرده و مثلا شده است، اثر عاشقانه!
البته بنده برای نقد احترام زیادی قائلم و این فیلمها ما قبلِ نقد هستند، یعنی اصلا در حدی نیست که برای آن نقد نوشت (نمونه بارز مثال: مورچه چیست که کله پاچهاش چه باشد) اما احساس میکنم نقد لازم است؛ آن هم یک نقد بسیار حرفهای. دلیلش نیز این است که وقتی به این فیلمها نقدی وارد نشود، با چند تبلیغِ زرد، مخاطب را گول میزنند و به عنوان اثر هنری دست و پا باز میکنند. برای ما سینما دوستان نیز اوج درد و نا امیدی است که از شاهکارهایی همچون Before Sunrise به این فیلمهای مبتذل رسیدهایم که معلوم نیست قصد و نیتشان سینماست یا چی.
در قسمت نخستین این مجموعه ما با دختر و پسری جذاب به نامهای تسا و هاردین آشنا میشویم. این آشنایی از همان اول لق است. چرا؟ چون هیچ یک از این کاراکترها تیپ ندارند. یعنی چه؟ مثلا هاردین را در نظر بگیرید. او نویسنده است و درباره نویسندگان بزرگ آمریکایی صحبت میکند. تمام اینها نیز درحالی اتفاق میافتد که اصلا واقعیتی درباره نویسنده بودنِ او ساخته نمیشود. او صرفا یک پسر بچه نوجوانِ کله شق است که هیچ جهانبینی ندارد. پس وقتی جهانبینی در کار نباشد، هنرمندی نیز در کار نیست. از طرفی نیز بازیگر آن بسیار بد است. در واقع اصلا بازیگر نیست، مدل است و فقط پلاستیک صورت دارد. حال اگر از او ورزشکاری چیزی میساختند، میشد با گول زدن خود کمی آن را تحمل کرد. اما نویسنده؟ آن هم یک نویسنده بزرگ و معروف و… مگر شوخی است؟
در طرف مقابل یک دختر زیبا به عنوان بازیگر جضور دارد، خانم لانگفورد در نقش تسا که او ده برابر بدتر از هاردین است. بازی بد، کاراکتر ضعیفِ مثلا خرخوان موفقیت جو، لنگ در صحبت کردن اما فعال در هرگونه داستان رومانتیکی. اصلا همین رابطه عاشقانه آبکی پایه اصلی فیلم After Everything و بقیه قسمتهاست. مثلا همین فیلم After Everything را در نظر بگیرید. هاردین سوار هواپیما میشود تا به پرتغال برود (که چرایی این قضیه را کمی جلوتر زیر تیغ نقد خواهم بُرد) در هواپیما یک صحنه اروتیک به مخاطبین نشان داده میشود. ناگهان میبینیم که تمام اینها یک خواب بوده است. خب که چه؟ مثلا این صحنه اضافی در پیشبرد داستان چه کمکی کرد؟ این صحنه چه چیزی را به ما نشان داد؟ البته فیلم پُر است از این چنین صحنههای اضافی و مزخرف.
برسیم به داستان و پلات اصلی فیلم After Everything. هاردین در قسمت قبلی با تسا قهر کرد. آن هم چه قهر و جدایی. الکی و مبتذل مثل تمامی دعوا و آشتیها بین این دو. در این قسمت هاردین به دنبال تسا است و دست به هر کاری میزند، اما تسا پشت سر هم جواب رد به او میدهد. هاردین نیز برای دوری از این فضا و ملاقات با معشوق قدیمیاش یعنی ناتالی به کشور پرتغال میرود. همین ناتالی نیز در نوع خود جالب است. او چرا یک دفعه وارد داستان شد؟ که نشان دهد هاردین عوض شده است؟ چه عوض شدنی؟ چه تغییر در او ایجاد شد؟ اصلا چرا شخصیت ناتالی اینقدر مهربان است؟ تمامی اینها مربوط به نویسندگی و خلق درست کاراکتر برمیگردد. یعنی نویسنده محترم After Everything اصلا سعی نکرده است تا کاراکتر خلق کند، صرفا به آنها چند ویژگی اضافه کرده است که حتی به این ویژگیها هم پرداخته نشده است.
در همین تیپ سازیِ هاردین یک مسئله دیگر وجود دارد. او قرار است در این قسمت، نقش یک انسانِ درهم ریخته و عاشق را ایفا کند. لازم نیست هربار تاکید کنم که چقدر در این کار ضعیف و بد است. اما مسئله تنها ضعیف بودنِ هاردین نیست. مسئله این است که فیلم After Everything به قدری در ساختِ درونیاتِ این کاراکتر ضعیف است که هربار برای به تصویر کشیدنِ غم دوری و شکست عشقی، دست به دامن فلش بک میشود. یعنی فیلم هربار که میخواهد بگوید هاردین دلش برای تسا تنگ شده است، یک فلش بک به تصویر دونفره این دو میزند. این فلش بکها به قدری زیاد است که میتوانند به تنهایی برای خود یک فیلم مستقل باشند. از طرفی هم بازیگر نقش هاردین یعنی آقای هیرو فاینز-تیفین به جای اینکه ناراحت باشد، بیشتر یک پسر نُر نُر است که به دنبال توجه فقط مشکل خلق میکند، هر از گاهی هم میخورد تا مثلا من باور کنم که او دلش برای تسا تنگ شده است.
یکی دیگر از ایرادهای فیلم After Everything در نویسندگی است که من نمیدانم نویسنده واقعا نویسندگی بلد است یا شوخی شوخی به این عرصه آمده است. این فیلم پُر از دیالوگهای قلمبه سلمبه درباره عشق و زندگی است. دیالوگهایی که بیشتر از اینکه دیالوگ باشند، نصیحتاند. خیلیهم زیاد هستند. یعنی از همان نقطه شروع تا پایان، راوی و حتی کاراکترها چنان درباره عشق داستانسرایی میکنند که اصلا به تیپِ اروتیک فیلم نمیخورد. یعنی اصلا اینها نویسندگی نیست. یعنی چه که هزاران و هزاران دیالوگ پُر معنی به فیلمنامه چپاند؟ اصلا نویسنده در عمر خود داستان عاشقانه خوانده است؟ کاش به جای اسم بردن از همینگوی و شکسپیر، کمی آثارِ این بزرگان را میخواندند.
این بخش از متن حاوی اسپویل است
برسیم به پایانبندی فیلم. هاردین برای جشن تولد یکی از دوستانش به لندن برمیگردد. در جشن عروسی، هاردین ساقدوشِ داماد و تسا ساقدوش عرروس است. در این سکانسِ عجیب و سورئال، بعد از حرف زدنِ این دو، دوباره عشقی درآمیخته با اروتیک آغاز میشود! خب اگر تسا اینقدر عاشقِ هاردین بوده که با یک جمله دوباره به او برگشت، پس چرا این همه مقاوت میکرد؟ چرا هربار دست رد به سینه او میزد؟ منِ مخاطب را مسخره کردهاند؟ خب از همان اول عاشق هم میشدید و یک و ساعت نیم وقت ما را تلف نمیکردید.
در پایان میشود گفت فیلم After Everything مثل بقیه قسمتها اثری مبتذل و وقت تلف کنی است که حتی یک نیم ثانیه حس هم خلق نمیکند. البته با توجه به پایانبندی، امیدواریم که این قسمت پایان کارِ After باشد و از این به بعد این داستانِ دست و پا شکسته را بیشتر از این کش ندهند. همچنین لازم به ذکر است که میشد از پلان به پلان، از نور تا صدا و میزانسن و دکوپاژ و غیره After Everything ایراد گرفت؛ اما همین برایش بس است؛ چرا که در اول مقاله هم گفتم؛ این فیلم ما قبل نقد است.
source